نمیدانستیم
باید
با چه کسی
ازدواج کنیم
که خوشبخت شویم
در فیلمهای
هالیوودی
دیده بودیم
سه چهار دقیقه
قبل از اینکه
چراغهای سالن سینما
روشن شود
مرد و زن
به هم میرسیدند
چراغهای سالن
که روشن میشد
نه زنی بود
نه مردی بود
زن و مرد
محو شده بودند
ما هراس
داشتیم
اگر عروسی کنیم
و چراغهای خیابانها
روشن شوند
نه ما باشیم
نه عروسمان
مجرد ماندیم.
از مجموعهی «دفترهای واپسین دفتر هفتم به رنگ آبی نیلی»
ترس- از مسئولیت-ترس از خیانت ما روانشناسا بهش میگیم چی؟
عقده کودکی" تثبیت در خاطرات بد کودکی" خود خواهی" بی اعتمادی...
من سوال هستم اما نه به این سختی...