پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

سازدل


نمی‌دانستیم

باید

با چه کسی

ازدواج کنیم

که خوشبخت شویم

در فیلم‌های

هالیوودی

دیده بودیم

سه چهار دقیقه

قبل از اینکه

چراغ‌های سالن سینما

روشن شود

مرد و زن

به هم می‌رسیدند

چراغهای سالن

که روشن می‌شد

نه زنی بود

نه مردی بود

زن و مرد

محو شده بودند

ما هراس

داشتیم

اگر عروسی کنیم

و چراغ‌های خیابانها

روشن شوند

نه ما باشیم

نه عروسمان

 

 

 مجرد ماندیم.

             از مجموعه‌ی «دفترهای واپسین دفتر هفتم به رنگ آبی نیلی»

نظرات 1 + ارسال نظر
سولماز پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:24 ب.ظ

ترس- از مسئولیت-ترس از خیانت ما روانشناسا بهش میگیم چی؟

عقده کودکی" تثبیت در خاطرات بد کودکی" خود خواهی" بی اعتمادی...
من سوال هستم اما نه به این سختی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد