یک سمت تویی و عشق : مرگی ساده
یک سمت جهان به قتل من آماده !
مـــیترسم ! مثل بچه گنجشکی که ...
در دست دو بچه ی شرور افتاده !
بگذار همانطور که هستیم بمانیم
نه تو بیا
نه من امیدوار به راه آمدنت بنشینم!
می دانی چیست؟
بهترست زخم کهنه ی بی تو بودنم
سربسته بماند
و الا
شهر را
عفونت دلتنگی بر می دارد !
نبودن تو ؛
فقط " نبودن تو " نیست !
نبودن خیلی چیزهاست .
کلاه روی سرمان نمی ایستد ؛
شعر نمیـــچسبد ؛
پول در جیبمان دوام نمی آورد ؛
نمک از نان رفته ؛
خنکـــــی از آب !!
ما ...
بی تو فقیر شده ایم !!
از پل های زیادی پریده ام
در رودخانه های بسیاری غرق شده ام
بارها
شاخ به شاخ شده ام با زندگی
بارها
گلوله خورده ام
و بارها
مرده ام
عشق
از من یک بدل کار حرفه ای ساخته است
در عشق باید
درد دوری کشید
غم یار خورد
ترس رقیب داشت
و زیر بار این همه له شد،
خوشه ی دست نخورده ی انگور زیباست
اما مست نمی کند... !
کار من از نیاز به محبتت گذشته
تو بیا بگذار دوستت داشته باشم
کار من از نیاز به دست هایت گذشته
تو بیا بگذار من سرت را روی شانه ام بگذارم
تو بیا نگذار .... نگذار...
کارم از این ها هم بگذرد ...
فکر می کنم
ما دیشب مُرده باشیم
مگر آنجا بهشت نبود ؟
مگر هرچه خواستیم ، نشد ؟
حالا هم احساس می کنم
فرشته ها تو را بُرده اند که بیارایند
و پیش من باز گردانند
من ، یا مُرده ام
یا ، دیوانه شده ام ..
" افشین یداللهی "
خودم را زیبا کرده ام
آراسته همانطور که دوست داشتی
خواهی آمد
انگار که هیچوقت نرفته بودی
غرق بوسه ام خواهی کرد
غرق بوسه خواهم شد
و من مثل هیچوقتها
هیچ اعتراضی نخواهم کرد ..
چقدر امروز ... همه چیز ...
مثلِ آنوقتها شده که ... هنوز ... هیچ ... اتفاقی ... نیفتاده بود ..
رای دلدارم گنجشکی نقاشی کردم
برایم قفسی کشید
برایش زنی نقاشی کردم
برایم کنده و زنجیر کشید
برایش دریا و افق نقاشی کردم
برایم سدّی کشید
برایش درختی نقاشی کردم
برایم تبری کشید
برایش قلبی نقاشی کردم
برایم اسکناس دلار کشید
برایش ماه را نقاشی کردم
برایم جمجمه و دو استخوان ، نشان مرگ کشید
هواپیمایی کاغذی نقاشی کردم و بر آن بر نشستم و در آسمان اوج گرفتم
دلدارم تفنگی کشید و به سوی هواپیمای کاغذی ام نشانه رفت
آیا دلدارم عزیزترین دشمن من نیست ؟
" غاده السمان "
اگر تو نبودی نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم
هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند
ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی
گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم
ﻣﻦ ﻫﻨوز
ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ...
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ.
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند ...
اگر نبودم به فرزندم بگویید
نه آتش جهنمی هست
نه روز قیامت
نه خدایی که دشمنش دروغ گوها باشند
بگویید ...
مادرت خدا را جایِ دیگری دیده است ..
آینه از دست باربران افتاد
و چهره تو که در آینه جا مانده بود
تکه تکه شد
چشمت را
دختر همسایه برداشت و فرار کرد...
ما
در اثاث کشی تو را از دست دادیم!
" رسول یونان"
چرا شاعر محرم نیست
دانشجو محرم نیست
حتی کسی که عاشق میشود هم محرم نیست
و تنها دکتر محرم است
پدرم هم با آن همه صلابت و غیرت می داند دکتر محرم است
دکترهای زشت
با لباسهای سفید زشت
با دست های سرد و اخم ها و لبخندهای زورکی!
حق بده
وقتی تو رو به روی من مینشینی
با آن اخم جذابت
وقتی تپش قلبت دیوانه ام می کند
و من جز التماس نگاهم کاری ازم بر نمی آید
هزاران بار آرزوی دکتر بودن کنم!
زهرا بزرگ زاده
ه زمینشناسم
نه آسمانپرداز
گرفتارم
گرفتار چشمهای تو
یک نگاه به زمین
یک نگاه به زمان
زندگی من از همین گرفتاری شروع میشود
سبز آبی کبود من
چشمهای تو
معنای تمام جملههای ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظهی دیدار
فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش میتوانستم ای کاش
خودم را
در چشمهای تو
حلقآویز کنم
"عباس معروفی"
هر نتی که از عشق بگوید
زیباست
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست ..
" گروس عبدالملکیان "