چیزی درونم میجوشد،
فوران میکند؛
همهی ناآسودگی ها را پرت میکند بیرون،
برمیگردند؛
مینشینند به جانم،
سرد میشوند؛
همین است که محکمام میکند؛
پابرجاتر،
تهی از درون.
...عاقبت،
روزی فرو می ریزد
این خالی ِ ایستاده،
بیشک.