پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

نامی

من محو شده بودم در آن دستان کوچک یخ کرده، در اسکناس دوهزارتومنی،
در آن گفتگوی کوتاه بین کودک و دکتر داروخانه!

در آن سکوت، در آن ادب و احترام،
در آن صورت زیبای سیه چرده،
در دستان پینه بسته،

شاد مینگریستم،
در آن همه اقتدار!
نشسته بودم روی نیمکت
و روبروی من،
ایستاده بود،
کودک کار!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد