خام بودم
و فکر می کردم
تمام گره هایی که
به سبزه های عید می زنم
روزی باز می شود
حالا
به روزهای این زندگی زرد
گره خورده ام
جوانی هایم
بوی پیاز داغ گرفته
و دلم
آش رشته های مادرم را می خواهد
و شبهایی که
از صبح شدنش بیزار نبودم
حالا خودم نیستم
زنم
مادرم
و هر روز گوشه ای از تنم
به جایی می گیرد
و بی آنکه بفهمم
سیاه می شود
سیاه