امروز،"میم" خود کشی کرد،با سی قرص آرامبخش آسیاب شده..میم نمرد،برای میم غصه می خورم برای خوبی هایش برای محبت هایش، برای نفهمی هایش،برای حماقتش،برای اینکه همیشه یک قدمی خوشبختی که میرسد می ایستد،برای اینکه هیچ وقت خورشید برایش طلوع نمی کند او فقط می داند که یک اتفاق هایی بیرون می افتد که روز می شود و شب می شود...غصه می خورم برای میم بیست و 5ساله،میم تنهای موفق خوب احمق
پانوشت : من شادم با تمام درد هایم٬سالاد فصل درست کرده ام برای مامان بابا امشب و از چهار پایه بالارفته ام و پرده های اتاقم را وصل کرده ام و با بلند بلند آواز خوانده ام..و رویاهه را چرخانده ام..
چرا میم می خواست بمیرد؟ غصه ام می گیرد وپستم اینجوری بنفش آبی می شود