کاش می توانستم حرف بزنم.در آن لحظه مطمئن شدم آدمیزاد دو کار بلد نیست.یکی حرف زدن و یکی سکوت کردن.دستم اگر به میلان کوندرا می رسید هزار و یک شب وقت می گذاشتم تا متقاعدش کنم رمانی درباره ی سکوت بنویسد.درباره ی آن لحظاتی بنویسد که باید حرفی بزنی و تمام کائنات دست به دست هم می دهند تا نتوانی.لحظاتی که تو را وا می دارند دست به دامن میلان کوندرا شوی اگر کتاب هایش را خوانده باشی.