و
تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی، و در این راه رفتن
دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده
های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن ... نهراسی و تنها
بروی و بروی و بروی.
|شل سیلور استاین|