در طول خدمت سربازی ممکن بود سه ماه بگذرد و چشممان به یک زن نیفتد؛ ما وسط مردها زندگی میکردیم. وقتی زنی جوان میآمد توی زندگی ما، انگار معجزه شده بود. وقتی در نقطهای دور افتاده زنی زیبا میدیدیم، آن قدر روی ما تاثیر میگذاشت که افسرده میشدیم. البته این احساس، به خاطر تمایلات جنسی نبودانگار یک جورهایی خاطرهٔ همسر یا نامزد را زنده میکرد. در نگاه شخصیت قاتل، این احساس بر چیز دیگری دلالت دارد. در جریان نوشتن فیلمنامه، با مسئولان پلیس و ادارههای آناتولی صحبت میکردم. میگفتند مظنونین ممکن است در طول سه روز، لام تا کام حرف نزنند و هیچ اعترافی هم نکنند ولی وقتی ناگهان یک زن را ببینند یا صدای گریهٔ یک بچه را بشنوند، ممکن است بزند زیر گریه و به همه چیز اعتراف کنند.
نوری بیگله جیلان/سفر به انتهای شب/مترجم: محمدرضا شیخی/از مجله ۲۴
عکس از: نوری بیگله جیلان