دوباره دست بر دامن غزل های حافظ شده ام و باز همان صحبت همیشگی ، که
"نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد! "...
به سراغش هم که نروی ، خودش به در خانه ات می آید. غزل هایش را می گویم! و باز تاکید می کند که نه، هنوز هم گمان نکن عزیز، که کسی یارای ورود به دل تو را داشته باشد! _مثل همیشه اش_.
نه ،هنوز هم کسی نیست، و بهتر. راستی از زتدگی این روزهایت چه خبر ؟
دست بر دلم مگذار حافظ،
که ...
"آخر به چه گویم هست، از خود خبرم چون نیست؟!"...