پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

هوشیار


فراموش نکن قراری داشتیم با هم. برویم. بگردیم. قدم بزنیم. بخندیم. شاید هم خدا را چه دیدی، پرواز کنیم. امروز با تو خاهم بود. شعر خاهیم خاند. از پیاده‌روهای ولی‌عصر و سیاهی میدان‌هایش گذر می‌کنیم. می‌دانم تو لبخند می‌زنی. همه‌اش برای همین است، باور کن. امروز هم تماس گرفتم با تو. با بوق‌های ممتدِ مغرور. پیدایت نمی‌کنم. برگرد! حالا همه می‌دانند از تو می‌نویسم. برای تو می‌نویسم. همه‌ می‌دانند دوستت دارم یا اینکه مثلن تلفنت همیشه مشغول است. دیگر همه می‌دانند اگر یک روزی بگذاری بروی پی زندگی‌ات، یا تنهایت بگذارم بروم پی کار و زندگی‌ام، دست خودمان نیست. جبر زمانه است این. آرام بخاب تا از پیاده‌روهای ولی‌عصر در خاب‌های تو عبور کنیم. به این فکر می‌کنم اگر سفری در راه است تو هم هم‌سفر باشی. یک مرخصی ساده که کاری ندارد. می‌رویم و خوش می‌گذرانیم. لذت می‌بریم. کیف می‌کنیم. رستوران و کافه و هر جا اصلن تو دوست داشته باشی می‌رویم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد