پدر سعی کرد مرا با گفتن این جمله آرام کند که تنها یک شکل درست از عکس وجود دارد که در یک تاریکخانه نگهداری میشود و ما آن را نمیشناسیم: آن هم حافظهی خداوند است. در نظر من این توضیح آن وقتها خیلی ساده و پیش پا افتاده میرسید، چون خداوند واژهای بزرگ بود که با آن بزرگترها سعی میکردند روی همه چیز پرده بکشند و خود را راحت کنند.
نان سالهای جوانی/ هاینریش بُل/ محمد اسماعیلزاده