شوهرش سیلی محکمی به او میزند. پرت میشود کف اتاق. میشنود تلفنی دکتر را خبر میکنند. شوهرش سرش داد میزند. عصبانی است. دور خودش میچرخد. تا میآید حرف بزند تهدیدش میکند. نمیگذارد چیزی بگوید. بالاخره با لکنت دهانش را باز میکند. به شوهرش میگوید آرام باشد. میگوید با اینکه اولینبار است دستش را رویش بلند کرده، اما نمیخواهد خودش را زیاد ناراحت کند. دستش را روی گونهاش میکشد، میگوید جایش درد نمیکند. میگوید: میبخشمت.