پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

رضایی


روزهایی هم هست که نباید هیچ کاری کرد؛ باید کلمات را فراموش کرد، خواندن را فراموش کرد،نوشتن را فراموش کرد، زندگی راس ساعت هفتِ صبح را فراموش کرد، اتوبوس راس ساعت هشت را فراموش کرد، دوست داشتن و دوست داشته شدن را .. باید دوش نگرفت، موها را مرتب نکرد، لباس ها را اتو نکرد .. روزهایی هست که باید ایستاد، روی زمان هایی که می گذرند، باید فراموش شد، باید از یاد رفت .. تمام بلوار کشاورز را پیاده رفت، آهنگ الکی نامجو را بیست و هشت بار گوش کرد، زل زد به آدم هایی که می گذرند، به ماشین هایی که می گذرند، به خاطراتِ دستمالی شده ی تمام خیابان ها، به زندگی که می گذرد! روزهایی هست که فقط باید بگذرند، زمان بگذرد تا دوباره شب شود، به خانه برگشت، توی تاریکی خانه به تنهاییِ خالی از آدم ها پناه برد، لباس ها را در آورد و غرق شد. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد