(
آمدم بگویم بچه که بودم، دیدم مشکل فلسفی دارد! آمدم بگویم بچه تر که
بودم، دیدم مشکل فلسفی تری دارد!) پس خیلی سال پیش،یکبار وقتی کمد لباسم را
مرتب کردم، توی جیب شلواری که اصلا دوستش نداشتم، پول پیدا کردم. نمیدانی
چه احساس غریبی بود. از آن به بعد در تمام جیب هایم ، پول میگذاشتم تا
فراموش کنم و موقع مرتب کردن کمد پیدایشان کنم تا خوشحال شوم. حالا به
اعتیاد دست در تمام جیب هایم میکنم و از تداعی همان حس باز خوشحال میشوم و
خنگی عظیمی وجودم را فرا میگیرد!!!!
وقتی انقدر راحت خوشحال میشویم، نامردیست که انقدر خوشحال نمیشویم! نه ؟!