پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

جوادی


زن بودن کار مشکلی است


مجبوری مثل یک بانو رفتار کنی


مثل یک مرد کار کنی


مثل یک دختر جوان به نظر برسی


و همانند یک خانم مسن فکر کنی.

نامی

روزهای آخر سال است

به همین زودی ها

سال نو را تحویلمان می دهند

هفت سین ما امسال

هفت سیلی محکم است

که صورتمان را سرخ می کند.

نامی


دوست‌ات دارم
و همین غمگین‌ترم می‌کند...
وقتی که نمی‌توانم چهارفصل جهان را
بر شانه‌های تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگ‌های‌ات را از من می‌گیرد...

درخت بالابلند من!

باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرنده‌ای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز می‌کند...


نامی

خام بودم

و فکر می کردم

تمام گره هایی که

به سبزه های عید می زنم

روزی باز می شود

حالا

به روزهای این زندگی زرد

گره خورده ام

جوانی هایم

بوی پیاز داغ گرفته

و دلم

آش رشته های مادرم را می خواهد

و شبهایی که

از صبح شدنش بیزار نبودم

حالا خودم نیستم

زنم

مادرم

و هر روز گوشه ای از تنم

به جایی می گیرد

و بی آنکه بفهمم

سیاه می شود

 سیاه

نامی


ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد
دوباره دوام می آورد
اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است

شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!
برتولت برشت

نامی


و تازه می فهمم
که برف خستگی خداست


آن قدر که حس می کنی

پاک کنش را برداشته
می کشد
روی نام من
روی تمام خیابان ها
خاطره ها

نامی


کاش تنهایی شاخ و دم داشت

غول بی سرو پایی که

سایه اش هم تنمان را می لرزاند

بد ماجرا این جاست

درست این جا   که تنهایی

معمولی می آید

معمولی معمولی می ماند

و معمولی معمولی معمولی

با تو هم خانه می شود

 

رسول ادهمی

نامی

از رفتن ِ کسایی که هر روز شما رو تهدید به رفتنشون می کنند نترسید؛ چون یا نمیرن یا اگه برن برمی گردن! ولی اگه کسی که هیچ وقت حرفِ رفتن نمی زد رفت، دنبالش نرید چون دیگه پیداش نمی کنید! چون حالش خیلی وقته که خیلی بده! چون دیره!

نامی

سالهاست به تو فکر نمی کنم

چسبیده ام به این زندگی لعنتی

به زنی که در من مادر شده

و مردی که تو نیست

طعم اولین دیدارمان یادم نیست

طعم سرمایی که آتش مان را تندتر می کرد

 و طعم تو

سالهاست من، من نیستم

من شعرم

شعری برای روزهای سمعک

روزهای دندان مصنوعی

و روزهای آلزایمر

باید بنویسم

تا سالها بعد یادم نرود

زمستانهای شیراز

چه به روز استخوان هایم آورد.

موسوی


  آن  که  سکته ی  ِ  قلبی  کرده  مُرده  است ...

                            آن  که  سکوت  ِ  قلبی  کرده  مُرده تر ...

 

موسوی


تنهایی

چیزهای زیادی

به انسان می‌آموزد

اما تو نرو

بگذار من نادان بمانم . .
.


ناظم حکمت

موسوی


به محض دیدنت از جای برخیزند بیماران

بنا شد با تماشای تو طب  "دیده درمانی"!


سید محمدعلی رضازاده

موسوی


من سردم است

و تمام رنگ های گرم دنیا را

زنان دیگری

شال گردن بافته اند...‏‏

لیلا کردبچه

موسوی


مثل نکته‌ای ظریف و ملموس
جاهای خالی‌ام را پُر می‌کنی…
وقتی می‌گویم: «دوستت دارم» یعنی همیشه
حتی ساعت‌های غیراداری، و روزهای تعطیل ....

داوود ملک زاده

جوادی


 نیا ... ،

                                دل َم  مُرد ...

         

                 

سازدل...برای استاد هادی نژاد


من از زبان خودم


نوشتن یک داستان همانقدر برایَم غریب و خوشایَند است که تولد یکی مانده به اخرین فرزند برای مادری 23 ساله.صدوشصت و دو سانتی متر قد دارم و چهل و نه کیلواَم.
پدرم همیشه دوست داشته بشوم انسانی که هم خوب حرف می زند و هم حرف های خوبی می زند، اما من شدم یک روانشناس که آخرش هم نمی شود فهمید دکتریم،مهندسیم یا چی اصلا ؟!!!درسی که خوانده ام مربوط به همه ادمها است و قلمی که می زنم برای یکنفر  و این دو چه ربطی می تواند به هم داشته باشد، من یکی مانده ام !!!
خواندن داستان­های کوتاه، گاهی اوقات غزل، همیشه شعرهای کوتاه و دیدن فیلم­های ایرانی
حالم را خوب می کند.ازباران، پفک نمکی، تنهایی، خسروشکیبایی، شهاب حسینی؛ تدریس،رانندگی، پائیز، ویراستاری، قدم زدن،کارتن پسر شجاع، خوزه مورینیو، مجریگری، قیصرامین پور، تماشای تئاتر، شب بیدار بودن،ساعت مچی، و نوشتن لذت می برم.
تنها مقطعی که دوست دارم یک بار دیگر تجربه ­اش کنم، سالهای قبل از دانشگاه است، مخصوصا پیش دانشگاهی. چون زندگی من از بعد از ورودم به دانشگاه به دونیم تقسیم شد که نیمه­ ی دومش را خیلی دوست ندارم، شاید حتی اصلا!
من
شیرازی هستم .رشته­ ام رادروغ چرا، فقط به عشق تدریس انتخاب کرده ­ام. اگر مطمئن بودم برای همه­ ی رشته ها کار پیدا می شود، بدون شک یا فلسفه می خواندم یا ادبیات یا هنر حتی.
فیلم­های هامون (داریوش مهرجویی)، یه حبه قند (رضا میرکریمی)، آژانس شیشه­ای (ابراهیم حاتمی کیا)، اسب حیوان نجیبی­ست (عبدالرضا کاهانی)، تنها دوبار زندگی می کنیم (بهنام
بهزادی)،  مادر (علی حاتمی)، جدائی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)، طلا و مس (همایون اسعدیان)، اینجا بدون من (بهرام توکلی) و مخصوصا پرسه در مِه (بهرام توکلی) را دوست دارم.
تا جائی که خودم حق قضاوت کردن دارم، تعداد آدمهایی که دوستم دارند و با آنها رفیقم، از دشمنانم بیشتر است و خیلی هم از کسی بدم نمی آید تا جایی که یادم می آید، همیشه

کتاب­خوار بودم، آن هم از نوع ماژور! کتاب، از زندگی من جدائی ناپذیر بوده همیشه ، و همین حالا هم هست!همیشه یادم هست که در تمام اسباب کِشی­ هایی دوسه کارتُنی بوده که رویش با ماژیکی بصورت کمرنگ نوشته شده باشد کتاب! هیچکس به انداز­ی من نمی تواند از احساس خستگیِ حمل یک کارتُن کتاب حدودا ده تا بیست کیلویی بگوید، آن هم تا پنج طبقه!
این­ها را گفتم تا بگویم یادم افتاد همین چندوقت پیش مطلبی می خواندم مِن­ باب مقایسه­ ی   آدمها با کتاب و اینکه مثلا بعضی از آدمها ارزش چندین بار خواندن را دارند و بعضی حتی ارزش نگاه کردن هم ندارند، بعضی آنقدرمحبوبند که به چاپ دوم و سوم می رسند و برخی هم نه، برخی مثلا جلد زرکوب دارند بعضی جلدهای معمولی و از این جور حرفها!
راستش خوشم آمد از آن نوشته، و حالا در آستانه­ ی بیست وچهار سالگی بیشتر دارم به این فکر میکنم که اگر کتاب بودم، دوست داشتم چگونه کتابی باشم؟! به نتایجی هم رسیده ام، دوست داشتم کتابی باشم با جملات کوتاه و پرنغز،البته پر از امید و رستگاری و اینکه دلم می خواست خواننده پس از اتمام کتاب و بستن آن، تا مدتها ذهنش درگیر کلمات و نوشته های من باشد!
راستی تو اگر کتاب بودی، دوست داشتی چگونه کتابی باشی؟!
من
طرفدار کتابهای دنیایی که من می بینم (آلبرت انیشتین)، دنیای سوفی(یوستین گوردور)، شازده
کوچولو(آنتوان اگزوپری) ،طوفان دیگری در راه است (سیدمهدی شجاعی)، ارمیا (رضا
امیرخانی)، نامه هایی به آنا (حسین پناهی)؛روی ماه خداوند را ببوس(مصطفی مستور)تمام کتابهای پائولو کوئیلو و یک عاشقانه ­ی آرام (نادر ابراهیمی) وآثار زیبای آلبرکامو مثل بیگانه، سقوط، آدمِ اول،و... هستم.


خواندن شعرهای خارجی

رمان های نوجوان ِ خارجی

تماشای فیلم ها و انیمیشن های خارجی حالم را خوب می کند

و همین خارجی بودن همه ی آن چیزی که حالم را خوب می کنند

نگرانم می کند...


نامی


تو هر چه فکر میکنی

من هر چه بی فکری

از تمام طولها و عرضهایم جورم با تو جور است!

نامی


سیگاری یافتم در حاشیه ی میز و ماه

خدا بماند برای بعد

بیا سایه های امشب را دود کنیم.

نامی


من ادب نمی شوم

به طرز غریبی من ام

نامی


با این حساب روزی تو بدهکار خواهی شد

دستهایم را به من

چشمهایم را به من

روزی ایمانم را به من بدهکار خواهی شد