پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

جوادی


این بی انصاف ترین

اتفاق دنیاست

وقتی که هیچ جای قصه ام

در کنارم نیستی ...

- سید مرتضی حسینی -

جوادی


فصل بهار بود که رفتی,

امسال نمیگذارم بهار بیاید...

- سید مرتضی حسینی -

جوادی


انگار درست شده ام برای با تو بودن

من بی همه ام,

وقتی که نیستی ...

جوادی


تو را که می شنوم,

جشمانم به گوش هایم

حسودی می کنند,

من به هر دوی آن ها!

- سید مرتضی حسینی -

جوادی


دندان طمع خود را کشیده ام !

به همان ندیدنت قانع شدم!

تو فقط باش ...

- سید مرتضی حسینی -


جوادی


سر چهارر راه حافظ

دخترک گل فروش می گرید

پسرک چسب فروش خندان است

خواننده ی دوره گرد

می نوازد:

تور رو قسم به عشقمون

اشتباه می کنی باز هم

دوستت دارم من به خدا

قدر تمام قصه ها...

من اما دیدم که حافظ گفت:

     من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس

                    حافظ راز خود و عارف وقت خویشم.

* سید مرتضی حسینی *

سازدل


پنجره باز نیست باز دیوار هست...


تخیلم بد نیست

اما مانده ام

با تو بودن را

چطور شبیه سازی کنم؟!


محمدی


من، تو، کافه،

لبخند می زدیم

                به میزهای کناری

زارع


این نامه عاشقانه نبود

من سروته گرفته بودم

محمدی


بهترین دانه ی انار

همیشه همانی ست

که از دامنت سُر خورده است.

محمدی


صدایم نکرده بودی 

من بیخودی پریده بودم

 از دهنت.

جوادی


یک چاره بیشتر نداریم

 که آن را هم گاه گاه

به بیچاره ای قرض می دهیم

 

محمدی


نمی آمدیم؟

گوشواره های آبی به من، من به تو

 

محمدی


می نشینیم و نقشه می کشیم 

برای به دست آوردن دلی که بعد خواهیم شکست.

محمدی


از تنهایی

خسته شده ام

از رسیدن،

نا امید

از تو،

دلسرد

دلم به هیچ چیزی خوش نیست

اما

چرا نمی توانم عاشقت نباشم؟


محمدی


گاهی فکر میکنم آدم های زیادی هستند که من می توانم با آنها عمیقا، احساس نزدیکی کنم اما افسوس نمی شناسمشان!


محمدی


من فکر می کنم که تو دیوانه ای

چرا که قلب خود را

این لاله شفیق ِ صحرایی،

این قالی مجلل،

این کوه نور را

دادی به من که از همه شهر بدترم

من فکر میکنم که تو دیوانه ای


محمدی


در من فریادهای درختی است خسته از میوه های تکراری

گروس عبدالملکیان

رضایی


یک لحظه زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی ِ تو هست، می رود

شاید که اندکی بنشـیند کنار تو

اما کسی که بار سفر بست، می رود

کی می شود برابر تصمیمش ایستاد؟

تیری که بی ملاحظه از شست می رود

آن کس که دل بریده، تو پا هم ببرّی اش

چون طفلی از کنارتو با دست می رود!

"رفتن" همیشه راهِ رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود...

 

علی حیات بخش