پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

کشتکار


در من


جای خالی زندگی را پر کن ...

سازدل


دوستت دارم؛ مثل یکی از رمان‌های آلن روب-گری‌یه. مثل هم‌ذات‌پنداری با سربازی زخمی که در جستجوی پدرِ دوستِ شهیدش است. مثل حس گم‌شدن در کوچه‌هایی شبیه به‌هم، که سفیدند از برف.


تو دوری اما. مثل رمان‌های آلن روب-گری‌یه با ترجمه‌ی منوچهر بدیعی. آن‌قدر دوری انگار نوشته‌ی جیمز جویس باشی. سرم مثل دوری‌ات درد می‌‌کند. مثل یکی از فیلم‌های برونو دومُن.

سازدل


در زندگی هر کس نقطه ای است که بعد از آن دیگر زندگی نمی کند ...

سازدل


اولین چیزی که بعد از دیدن To the Wonder به ذهنم رسید این جمله‌ی کریستیان بوبن بود: «ما همیشه از عشق رنج می‌بریم، حتا زمانی که گمان می‌کنیم از چیزی رنج نمی‌بریم». کاش آدم‌های فیلم از همان اول می‌دانستند «عشق» تنهایی را از میان نمی‌برد، در عوض همان‌گونه که «بوبن» به درستی گفته: آن را کامل می‌سازد.

سازدل


به صدای قلب کسی که دوسش دارید گوش کنید.

سازدل


کاش خودم را جایی جا بگذارم

و برگردم ببینم که

نیستم!


ناهید سلطانی

سازدل


از تو بلند شدم. اتاق تا جا داشت تو را از یاد برده بود. پنجره را باز کردم و بعدازظهر را به حیاط انداختم. آلبوم قدیمی را برداشتم، روی تخت نشستم، بوسه‌هایم را ورق زدم. تو آرام آرام در قلبِ من پیر می‌شدی.

سازدل


شوهرش سیلی محکمی به او می‌زند. پرت می‌شود کف اتاق. می‌شنود تلفنی دکتر را خبر می‌کنند. شوهرش سرش داد می‌زند. عصبانی است. دور خودش می‌چرخد. تا می‌آید حرف بزند تهدیدش می‌کند. نمی‌گذارد چیزی بگوید. بالاخره با لکنت دهانش را باز می‌کند. به شوهرش می‌گوید آرام باشد. می‌گوید با این‌که اولین‌بار است دستش را رویش بلند کرده، اما نمی‌خواهد خودش را زیاد ناراحت کند. دستش را روی گونه‌اش می‌کشد، می‌گوید جایش درد نمی‌کند. می‌گوید: می‌بخشمت.

سازدل


کلمات همیشه این قدرت را ندارند که آدم های خیلی خوشحال یا خیلی غمناک را ارضا کنند. زیرا آخرین بیان خوشحالی زیاد و غم زیاد، سکوت است. (آنتوان چخوف)

سازدل


نمی ترسم. از هیچ چیز نمی ترسم. هر چه بیشتر رنج می کشم بیشتر عاشق می شوم. خطرات فقط من را عاشق تر می کند. هر چه سخت تر می شود لذتش هم بیشتر می شود. من همان فرشته ای خواهم شد که تو می خاهی. تو زیباتر از لحظه ی ورودت به زندگیم از آن خارج خاهی شد. بهشت تو را به سمت خودش بر می گرداند به تو نگاه می کند و می گوید. تنها یک چیز روح را کامل می کند و آن عشق است. (دیالوگی از فیلم reader)

جوادی


کاری که  آدم ها  می کنند  آن ها را  قهرمان  نمی کند ... ،

                  آدم ها  را  ایمان ِ شان  به  کاری  که  می کنند  قهرمان  می کند ...

     

جوادی


  املاء ِ  غم   این طور غلط  است ... ،

                         با این همه  شدّت ...

                         غم  چرا  تشدید  ندارد ... ؟!

    

جوادی


تو ستاره ای!

میروی!

و من دنباله ات که میسوزم


جواد باقری

م

جوادی


به همان سادگی

که کلاغ سالخورده

با نخستین سوت قطار

سقف واگن متروک را

 ترک می­گوید

دل،

            دیگر

                        در جای خود نیست

  به همین سادگی!


حسین منزوی


جوادی


«عشق» زمینی بود که در آن بازی کردیم؛ سال‌ها گذشت تا بدانیم هر دو باخته‌ایم.

زارع


حق الناس همیشه پول نیست … 


گاهی دل است ؛ دلی که باید میدادی و ندادی …



زارع


نگران چیزی نباش رفیق

حتا اگر روزی بروی

عشق هایی که در نفس هایت داری

در هوا خاهد ماند

تو داستان عاشقانه ای هستی

که به نویسنده ای الهام خاهی شد

و دنیایی را مبتلا خاهی کرد

زارع


کلاهم را به احترام تو از سر برمی‌دارم و آن را بر قلبم نگه می‌دارم.

زارع


زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد ؛

  ساده ها سطحی نیستند.. .

نادر ابراهیمی 

 

زارع


همیشه همین است:

تا برسی

تمام‌ت کرده

خوره‌ی تنهایی!