همین خوب است
همین بارانی که نمی بارد
همین سکوت ماسیده بر شب
همین احساس ریخته بر پوست تنهایی
همین آغوش های بی صاحب
همین بوسه های بی منت
و کودکی که نمی فهمد چرا
و تاب می خورد
همین خوب است.
ای دوست!
البته که دوستت دارم احمق جان. ولی آزارت می دهم . دلیلش هم صاف و ساده این است که دوستت دارم . این را می فهمی؟
دو پا داشتم ، دو پای دیگر هم قرض کردم تا از دست گاوها فرار کنم!
غافل از اینکه خودم چهارپا شده بودم.
اکبر اکسیر
ما اوّل شخص ِ جمع نیست ... ،
از من اگر می پرسی ...
تو ...
اوّل شخص ِ همه ی ِ جمع های ِ عالمَی ...
چهقدر دوست دارم با کسی حرف بزنم. بگویم کجاییام و او دستش را بگذارد روی شانهام و دلداریام بدهد و با باز کردن دستانش طول تاریخ را نشانم بدهد و با فاصلهی دو انگشت شست و اشاره این روزها را و با حرکاتش به من بفهماند که این هم میگذرد.
و تمام کسانی که چیزی را از دست دادهاند همیشه فکر میکنند آن چیز برای همیشه ماندگار است و در آخر نتیجه گرفتهاند هیچ چیز واقعاً به آنها تعلق ندارد. و اگر هیچ چیز به من تعلق ندارد، هیچ دلیلی ندارد که وقتم را برای جستجوی چیزهایی که برای من نیستند، تلف کنم
فقط که این نیست، عرق بیدمشک و قورمهسبزی و چهارشنبهسوری، ته همه این چیزها روح و روان ما خوابیده، روح و روان له شده ما. مثلاً تو چقدر باید میان ما بگردی تا بفهمی تمام کارهایی که ما در طول زندگی میکنیم برای از بین بردن یکدیگر است، نه زنده نگه داشتن هم،