و کسی گفت"آدم های بی امن , با هم امن نمیشوند . ادم های مریض , با هم خوب نمیشوند . آدم های ناراضی , با هم قانع نمیشوند . آدم های غمگین , با هم خوش نمیشوند . آدم های خالی , با هم پُر نمیشوند . آدم های ریز , با هم بزرگ نمیشوند . آدم های تنها , با هم جمع نمیشوند . آدم های بی دوست , با هم دو تا نمیشوند . انگار کن دنیا شهر بازی ای است که اسباب بازی هایش را به ما نمیدهد . اگر هم بدهد آن قراضه هایی که تق و توق میکنند و لق میزنند نصیب ما میشود , پاهایمان رویشان درد میگیرد , هر لحظه امکان سقوط از ارتفاع داریم , بین و زمین و زمان جایی دور از جیغ و شادی های بقیه , از هم دوریم . انگار کن من روی یک تمساح ِ کور / تو روی یک اسب ِ چلاغ ؛ دست های مریضمان هم به هم نمیرسد !.
در نامه هائی که به مقصد نمی رسند ...
یک جمله همیشه هست : می خواهم َت بیا ...