بی شک، امروز و امشب، بهترین روز و شب زندگی ام بود. پیش آمده بود که دوستم بدارندولی پیش نیامده بود که دوست داشته باشم. آن هم با این حجم. با این همه خلوص. آن هم توسط انسان هایی که به واژه ی "ناب" آبرو و معنا داده اند.
برایم تولد غافلگیرکننده گرفتند. آن هم سه ماه بعد از روز تولدم. آن هم وسط یک پارک کوچک. به پیشنهاد پری و نگین، در حال قدم زدن در پارک روبروی نمایشگاه عکس بودیم تا بقیه ی بچه ها از راه برسند. که ناگهان خانم سبحانی و شیوا را دیدیم. تا خواستم سلام کنم بقیه ی بچه ها هم از پشت درخت ها بیرون آمدند و جشن تولد شروع شد. قلبم برای چند ثانیه، انگار فراموش کرد باید بتپد. فراموش کردم باید نفس بکشم. دست و پاهایم شل شدند. نشستم روی نیمکت. نمی توانستم حرف بزنم. همه دست می زدند و لبخند می زدند ولی من از شدت هیجان و تعجب و خوشحالی نمی توانستم کاری بکنم. عکس گرفتیم. کمی گذشت ولی من هنوز دست و بدنم می لرزید. کادوها رو باز کردم. همه ی انرژی و توانم را جمع می کردم ولی نتیجه ش فقط می شد یک کلمه: "مرسی" !
دوستانم، تک تک و برای چند ثانیه از من گفتند. و شرمنده ترم کردند. چیزهایی گفتند که من لیاقتش را نداشتم. برای اولین بار حسی را تجربه کردم که راهی برای بیانش نبود. حسی که با گذاشتن دست راستم روی قلبم، کمی به آن پاسخ داده می شد.
بیش از این حس های ناب امشبم را به ابتذال کلمه نمی کشانم. فقط چند جمله برای انسان هایی که بهترین شب زندگی من را ساختند.
خانم سبحانی ...؛ خانم سبحانی بزرگوار! خیلی خوش شانسم که شما را می شناسم. که می توانم از شما یاد بگیرم. وقتی از من می گفتید و از این که در دلتان نشسته ام، ذوق عجیبی کردم. خیلی خوشحال کننده ست که این جمله را از زبان کسی بشنوی که زودتر در دلت نشسته ست. سپاسگزار ِبودن و لطف و کادویتان هستم. خوبی تان را سپاس.
خانوم محبت ...؛ خانوم محبت عزیز! چقدر از شما آموخته ام در همین یک ماه و شش روزی که در محضرتان هستم. همیشه حرفی برای گفتن دارید که به آموخته های من اضافه می کند. ممنونم از بودنتان و مرسی بابت کادوی قشنگ و شعر قشنگ ترتان.
متانت ...؛ متانت دلنشین! امروز فهمیدم حس یک ماه و شش روز پیشت را. فهمیدم چه بر تو گذشت آن شبی که سوپرایزت کردیم. دکتر ملکیان در یکی از سخنرانی هایش فرق بین زیبایی و ملاحت را می گفت. اینکه زیبایی در عکس هم پیداست ولی ملاحت را باید از نزدیک و در رفتارها حس کرد و دید. نوع رفتار، نوع نگاه کردن، کلمات انتخابی, نوع حرکات و ... این ها را گفتم که بگویم علاوه بر زیباییت، ملاحت هم داری. بابت مهربانی های امروز و امشبت سپاس. بابت بودنت سپاس. می دانی چقدر کادویت را دوست داشتم؟ نه نمی دانی.
سارا ...؛ سارای آرام و بامعرفت! آرامش می گیرم هر بار که می بینمت. چقدر بودنت خوب ست. حرف های نزده ات را عاشقم دختر! مرسی که هستی. مرسی بابت کادویت. مرسی بابت کمک های امروزت. مرسی بابت مهربانیت.
تینا ...؛ تینای خوب! چقدر خوشحال شدم از دیدنت. چقدر خوب بود حضورت امروز و امشب. ممنونم که کمک کردی برای بهتر شدن امشب. ممنونم برای بودنت. ممنونم برای کادویت. سفرت سلامت.
مینا ...؛ مینا ِ جان! لبخند می آوری روی لب هایم دختر. چقدر خوب ست که فکر کسی، لبخند بیاورد برای اطرافیانش. مرسی بابت امروز و امشب. مراقب حس ها و مهربانی هایت باش. مرسی بابت قرص ها و مسیری که رفتی. مرسی بابت کادویت. مرسی بابت بودنت. و مرسی از کوله ی جادوییت. و آب را گل نکنیم و...
نگین ...؛ نگین مهربان! آه از دست تو دختر. که زدی به خال با این کادوهایت. دستم را زده ام زیر چانه ام و به عکس های بهراد نگاه می کنم. به دست ها و پاهای کوچکش. به حالت نشستنش. مرسی بابت سلیقه ای که به خرج دادی. مرسی به خاطر مهربانیت. مرسی بابت عکس هایی که زحمتش همیشه به گردن توست. مرسی بابت بودنت.
من همیشه باور داشته ام که در طبیعت، زیباتر از زن وجود ندارد.
امروز ترسیدم که مرگ مغزی شم و قلبمو اهدا کنم!نه برای ترس از مرگش،برای ترس از رو شدن دست قلبم پیش تو...
عاشق همین مریضی هاتم دختر