تقصیر چشمان تو نیست
ابروهایت را به هم گره می زنی ٬ لبخند را از صورتت محو می کنی
چروک های صورتت را زیاد می کنی
که چه شود؟
ببینم اخم کردنت هم زیباست
من که سالهاست به یک نگاه تو میمیرم
حالا چشم هایت را ریز می کنی آرام می گویی
در جمع اینگونه نگاهت نکنم آبرویم می رود
و من می گوییم هوا برای نفس کشیدن است
اگر کسی نفس نکشد میمیرد
بگذار هر چه می خواهند بگویند بگذار بگویند دیوانه شده ام
اما من باز هر جا بشود دست هایت را می گیرم
خیره در چشم هایت نگاه می کنم
و می گویم تقصیر چشم های توست که من اینگونه عاشقمبی بهانه می نویسم که برای ستایش تو همین جملات روز مره کافیست
هوای من ...