پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

موسوی


گفتم « بمان » و نماندی !
رفتی
بالای بام آرزوهای من نشستی
و پایین نیامدی
گفتم
نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت و
صعود و
سقوط !
تو صدای مرا نشنیدی
و من
هی بالا رفتم، هی افتادم !
هی بالا رفتم، هی افتادم ...
تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم !
نوشتم، نوشتم ...
حالا همسایه ها با صدای آوازهای من
گریه می کنند
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند
عده ای سر بر کتابم می گذارند
و رویا می بینند
اما چه فایده ؟
هیچکس از من نمی پرسد
بعد از این همه ترانه ی بی چراغ
چشم هایت به تاریکی عادت کرده اند ؟
همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند !
حالا
دوباره این من و
این تاریکی و
این از پی کاغذ و قلم گشتن
گفتم « بمان » و نماندی ! ..


{ یغما گلرویی }

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد