پیشانی ات را در بوسه های من بکار
خودت را در آغـــــــــوش من سرمایه بگذار..
به درک که
سیاه سفید چشم های این شهر
حـــــــــــول آغوش تنگ ما می چرخد..
که این عشق آنقدر
در من به سن تکلیف رسیده است
که می توانم
تو روی شهر به ایستم
و از حقانیت احساسی که در تو دارم، دفاع کنم..
دامن گیر رویای تو می شوم و
سرسنگین نگاه بیگانه یک شــهر..
به عشق لب هایی که به هم نزدیک شدند
به حـــــرمت آغـوشی که آغشته نفس هایت شد
بگذار تا
تمام نگاه ها
مشتعل از شعله کشیدن مان شود..
من پایم را
یک قدم از زبانه های تو
آن طــــــرف تر نخواهم گذاشت..
" حمید رضا هندی