برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتم.
بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند.
چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و
بستگان همدیگر را مورد
لطف قرار میدادند!!!
بیماران
روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند.
من میروم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید.
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری ، پروانه را نگاه میکرد
و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت
و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.
قرار نیست که همه دنیا شاعر بشوند یا نویسنده ! گاهی لازم است ، کسی هم مثل من بایستد یک گوشه ای و سیگار بکشد و فقط حرفهای تو را نگاه کند.
مهم نیست
هرروزمجله خانوادگی یا روزنامه اقتصادی بخرم و
داخل قفسه ها ی رنگین دکوری روی هم تلنبار کنم.
مهم نیست
به گنجشکهایی که لب پنجره ی آشپزخانه
مدام جیک جیک می کنند غذای مورد دلخواهشان ،
نان باگت فرانسوی بدهم .
مهم نیست
یارانه ها ی سنگین از فیش آب و برق و گاز شهری حذف شوند .
مهم نیست
با اتوبوس ، مترو ، تاکسی خطی یا تلفنی به محل قرار بروم .
مهم نیست
زیر نخستین پرتو آفتاب پوستم بسوزد و برنزه شود
یا
زیر نخستین بارش باران، بدون چتر باشم و موش آب کشیده شوم
یا
زیر نخستین طلوع مهتاب شاعر!
مهم نیست ...
هیچ کدام
هیچ کدام
مهم نیست ...
باید از این ها بگذرم
چه می توان کرد ؟!
زندگی
بالاتر از این حرفها و روزمرگی هاست .
مهم این است که
او
یک لحظه کنارم باشد و میزبان درد و غصه هایم .
چه می شد اگرخدا ، حتی به شوخی .. مرا و تو را عوض می کرد مرا کمتر شیفته" تو را زیبا کمتر .. توقع زیادی نیست...
هست ؟! نسرین ادمین نژاد