پدر سعی کرد مرا با گفتن این جمله آرام کند که تنها یک شکل درست از عکس وجود دارد که در یک تاریکخانه نگهداری میشود و ما آن را نمیشناسیم: آن هم حافظهی خداوند است. در نظر من این توضیح آن وقتها خیلی ساده و پیش پا افتاده میرسید، چون خداوند واژهای بزرگ بود که با آن بزرگترها سعی میکردند روی همه چیز پرده بکشند و خود را راحت کنند.
نان سالهای جوانی/ هاینریش بُل/ محمد اسماعیلزاده
تا هنگامی که آبرویتان را از دست ندهید، نمیفهمید که چه چیز کسالتباری بوده است، و یا آزادی واقعاً چیست. -حرفهای شما رسوایی آمیز است! -رسوایی آمیز و حقیقی. اگر شما به قدر کافی شهامت -یا پول- داشته باشید میتوانید بدون آبرو زندگی کنید. -پول نمیتواند همه چیز را بخرد. -
آیا متوجه شدهاید که آثار بزرگ ادبی – موبی دیک، هکلبریفین، وداع با اسلحه، داغ ننگ، نشان سرخ دلیری، ایلیاد، اودیسه، جنایت و مکافات، کتاب مقدس، و سرود «حملهی هنگ سواره نظام» - همهی اینها دربارهی این است که انسان بودن چه چیز گندی است (وقتی کسی پیدا بشود و این حرف را بزند، آدم دلش خنک نمیشود …
توی این مملکت، بخل، حسادت و تنگ نظری شغل دوم همه مردمه...
خانه ای روی آب - (عزت الله انتظامی)
تا آخر عمرت هم که تنها موندی اصلا مهم نیست..!
فقط نذار به جایی برسی که
تو اغوش کسی با یاد کس دیگه ای بخوابی
موهایت سیاستمداران قابلی هستند
دست به سر که می بری / دست به سر می کنی
من و روسریت
حزب باد می شویم
اگر آنها خدا را از روی زمین برانند، ما در زیر زمین پناهش میدهیم.
برادران کارامازوف/ فیودور داستایفسکی/ صالح حسینی
من به نوشتن نیاز داشتم، مثل یک مرض بود، یک مخدر، یک اجبار، ولی باز هم دوست نداشتم خودم را یک نویسنده بدانم. شاید به خاطر این بود که نویسندههای زیادی دیده بودم. بیشتر از اینکه وقت برای نوشتن بگذارند وقتشان را صرف بی اعتبار کردن همدیگر میکردند. یک مشت پیردختر خالهزنک بیشتر نبودند، نق میزدند و همدیگر را سلّاخی میکردند و پر از تکبّر بودند. آفرینندههای ما اینهایند؟ همیشه همینطور بوده؟ شاید. شاید نوشتن شکلی از نق زدن باشد. بعضیها بهتر از بقیه غُر میزنند.
هالیوود/ چارلز بوکفسکی/ پیمان خاکسار