فراموش نکن قراری داشتیم با هم. برویم. بگردیم. قدم بزنیم. بخندیم. شاید هم خدا را چه دیدی، پرواز کنیم. امروز با تو خاهم بود. شعر خاهیم خاند. از پیادهروهای ولیعصر و سیاهی میدانهایش گذر میکنیم. میدانم تو لبخند میزنی. همهاش برای همین است، باور کن. امروز هم تماس گرفتم با تو. با بوقهای ممتدِ مغرور. پیدایت نمیکنم. برگرد! حالا همه میدانند از تو مینویسم. برای تو مینویسم. همه میدانند دوستت دارم یا اینکه مثلن تلفنت همیشه مشغول است. دیگر همه میدانند اگر یک روزی بگذاری بروی پی زندگیات، یا تنهایت بگذارم بروم پی کار و زندگیام، دست خودمان نیست. جبر زمانه است این. آرام بخاب تا از پیادهروهای ولیعصر در خابهای تو عبور کنیم. به این فکر میکنم اگر سفری در راه است تو هم همسفر باشی. یک مرخصی ساده که کاری ندارد. میرویم و خوش میگذرانیم. لذت میبریم. کیف میکنیم. رستوران و کافه و هر جا اصلن تو دوست داشته باشی میرویم.
از روزی که مجبور بود روسری سرش کنه و روزه بگیره ۲۰ سال گذشته
کدام شمع؟ کدام کیک؟ کدام جشن تولد؟
او که بیست سال پیش مرد! با جشنهای تولدش، با عکسهای بیروسریاش و با همهٔ
خندههای صدادارش..
آنانی که از گذشته عبرت نمیگیرند محکوم به تکرار آنند
(برای میم که امیدش امیدوارم میکرد و رفتنش...)
"آرتور مبلر شوپن هاور"
(فیلسوف بزرگ آلمانی در قرن19که بعدا به او نسبت بانی ی مکتب بدبینی داده شد...)
در تنها کتابش: (جهان نمایش اراده یا اراده هاست) می فرماید:
جهان زیبایی ندارد...هرکس می گوید جهان زیباست او را به: زندان، بیمارستان، تیمارستان، میادین جنگ، شکنجه گاه ها، بازار برده فروشی، ووو...ببرید تا ببیند اشرف مخلوقات با خود چگونه تحصیل می کند...؟! و می افزاید هر کس هوش اش بیشتر است رنج اش به مراتب بیشتر است...
گاوها ممکن است مقدس از آب دربیایند ولی هیچگاه یک انسان به درجه ی تقدیس نمی رسد.یک گاو مقدس دو هزار ادم مقدس را می ارزد.فاعتبرو ...
چه میشود اگر از یاد ببرم به کدام صفحه از زندگی ام رسیده ام؟چه میشود اگر بخواهم به قول همینگوی موسیقی ای باشم که نشود راجع به آن کلمه ای گفت و نتوان در موردش سکوت کرد؟
اینجا تهران – ساعت 11 شب
در تاکسی نشسته ام و صدای راننده دیگر برایم
تکراری شده... فرودکاه(ب جای گ، ک میگفت) .. فرودکاه یه نفر.. کمی بعد زد
به شیشه و گفت: پول اون یه نفر رو میدین راه بیفتیم؟ ..-من بعد از کمی فکر :
..نـــه..!
شیشه را بالا می برم که صدا به داخل تاکسی سرازیر نشود ولی
صداهای زیادی با هم مخلوط می شوند.. انگار دعوا دارند که ثابت کنند کدامِ
شان بلندتر است..!! فرودکاه یه نفر... شهریـــار(با لهجه اصل تهرانی) ..
بیا سواری دربَـــست .. اندیشه...!
-نمی دانم چرا یکهو نوستالژی یک سری
فیلم های ایرانی برایم زنده می شود.. کمی بعد یک دختر و پسر را می بینم
..از همان های اوریجیـنالِ تهرونی.. که از کنار ماشین رد می شوند.. دوشادوش
هم راهی مقصدی مشترک شاید و یا تا مسیری مشخص و بعد با یک نگاه گره خورده
از هم خداحافظی کنند..!!
-زنی کمی آنطرف تر مشغول خرید خوراکی از یک
دست فروش جوان است و .. بدون آن که آن یک نفری که راننده صدا می زد
بیاید..یک دفعه با صدای باز شدن در به دنیای عادی برمی گردم.. راننده می
آید و ب سمت فرودگاه حرکت می کنیم..
اینجا تهران است – میدان آزادی – ساعت23
بیا این صورت خیالی ات را که جا گذاشته ای
بردارُ ببر
صورت خیالی
مفارق از ماده
می خواهم چکار؟
+ سر کلاس ِ مثلا
مبانی زیبایی شناسی مشاء و اشراق و به واقع فلسفۀ اسلامی که استاد از صورت محسوس و
صورت خیالی بحث می کرد، هوار شد روی سرم، قطعۀ بالا.
عکس هم تصویر یک نوع گل است به اسم گل ِ خوابگاه! اختراع ِ خودم!
انگار روزها تمام نمی شوند
مثل آدامس بی مزه ی گوشه ی لپت کش می آیند و می چسبند به یک روز دیگر
و یک روز دیگر