پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

هوشیار


فراموش نکن قراری داشتیم با هم. برویم. بگردیم. قدم بزنیم. بخندیم. شاید هم خدا را چه دیدی، پرواز کنیم. امروز با تو خاهم بود. شعر خاهیم خاند. از پیاده‌روهای ولی‌عصر و سیاهی میدان‌هایش گذر می‌کنیم. می‌دانم تو لبخند می‌زنی. همه‌اش برای همین است، باور کن. امروز هم تماس گرفتم با تو. با بوق‌های ممتدِ مغرور. پیدایت نمی‌کنم. برگرد! حالا همه می‌دانند از تو می‌نویسم. برای تو می‌نویسم. همه‌ می‌دانند دوستت دارم یا اینکه مثلن تلفنت همیشه مشغول است. دیگر همه می‌دانند اگر یک روزی بگذاری بروی پی زندگی‌ات، یا تنهایت بگذارم بروم پی کار و زندگی‌ام، دست خودمان نیست. جبر زمانه است این. آرام بخاب تا از پیاده‌روهای ولی‌عصر در خاب‌های تو عبور کنیم. به این فکر می‌کنم اگر سفری در راه است تو هم هم‌سفر باشی. یک مرخصی ساده که کاری ندارد. می‌رویم و خوش می‌گذرانیم. لذت می‌بریم. کیف می‌کنیم. رستوران و کافه و هر جا اصلن تو دوست داشته باشی می‌رویم.

هوشیار


جانمازت را که آب کشیدی
نماز بخوان برایم

زیرِ باران..

هوشیار


از روزی که مجبور بود روسری سرش کنه و روزه بگیره ۲۰ سال گذشته
کدام شمع؟ کدام کیک؟ کدام جشن تولد؟
او که بیست سال پیش مرد! با جشن‌های تولدش، با عکس‌های بی‌روسری‌اش و با همهٔ
خنده‌های صدادارش..

هوشیار


این روزها همهٔ راننده‌های تاکسی به صدای هایده گوش می‌دن و اشک می‌ریزن..
مسافرها هم..

هوشیار


کال بوده‌ام و ترش شاید برای تو

پوسیده بودی از پختگی له شدی رفتی نماندی برای من

هوشیار


آنانی که از گذشته عبرت نمیگیرند محکوم به تکرار آنند

(برای میم که امیدش امیدوارم میکرد و رفتنش...)

هوشیار


"آرتور مبلر شوپن هاور"

(فیلسوف بزرگ آلمانی در قرن19که بعدا به او نسبت بانی ی مکتب بدبینی داده شد...)

در تنها کتابش: (جهان نمایش اراده یا اراده هاست) می فرماید:

جهان زیبایی ندارد...هرکس می گوید جهان زیباست او را به: زندان، بیمارستان، تیمارستان، میادین جنگ، شکنجه گاه ها، بازار برده فروشی، ووو...ببرید تا ببیند اشرف مخلوقات با خود چگونه تحصیل می کند...؟! و می افزاید هر کس هوش اش بیشتر است رنج اش به مراتب بیشتر است...

هوشیار


خاطره باز  که  باشی ...

                            چائی ات   توی  ِ  یک  قوری  ِ  بند زده  دَم  می آید ...

        

کشتکار

کاغذ خائن نیست، چیزی را از کاغذ پنهان مکن هر چه را که در ذهن‌ات می‌گذرد بر روی کاغذ بیاور زندگی ِ تو همان است که آزادانه از ذهن‌ات عبور کرده است٬ هیچ کس جز تو، تاریخ خصوصی ِ تو نیست و هیچ تاریخی جز تاریخ ِ خصوصی ِ تو وجود ندارد. جنون ِ نوشتن - رضا براهنی

کشتکار


گاوها ممکن است مقدس از آب دربیایند ولی هیچگاه یک انسان به درجه ی تقدیس نمی رسد.یک گاو مقدس دو هزار ادم مقدس را می ارزد.فاعتبرو ...

کشتکار


مرا کجا رها کرده ای

که پیدا نمی‌شوم

بی تو؟!  

 

کامران فریدی

کشتکار

بعد
 به آرزوهای در ترافیک مانده، زنگ بزن بگو شب دیر می آیی...

کشتکار


می دانی

جای خالیت بزرگ شده مردی شده برای خودش

سازدل


فقط چند شاخه نرگس بود، اما من خوشبخت ترین بودم.

 

سازدل


چه میشود اگر از یاد ببرم به کدام صفحه از زندگی ام رسیده ام؟چه میشود اگر بخواهم به قول همینگوی موسیقی ای باشم که نشود راجع به آن کلمه ای گفت و نتوان در موردش سکوت کرد؟


سازدل


اینجا تهران – ساعت 11 شب
در تاکسی نشسته ام و صدای راننده دیگر برایم تکراری شده... فرودکاه(ب جای گ، ک میگفت) .. فرودکاه یه نفر.. کمی بعد زد به شیشه و گفت: پول اون یه نفر رو میدین راه بیفتیم؟ ..-من بعد از کمی فکر : ..نـــه..!
شیشه را بالا می برم که صدا به داخل تاکسی سرازیر نشود ولی صداهای زیادی با هم مخلوط می شوند.. انگار دعوا دارند که ثابت کنند کدامِ شان بلندتر است..!! فرودکاه یه نفر... شهریـــار(با لهجه اصل تهرانی) .. بیا سواری دربَـــست .. اندیشه...!
-نمی دانم چرا یکهو نوستالژی یک سری فیلم های ایرانی برایم زنده می شود.. کمی بعد یک دختر و پسر را می بینم ..از همان های اوریجیـنالِ تهرونی.. که از کنار ماشین رد می شوند.. دوشادوش هم راهی مقصدی مشترک شاید و یا تا مسیری مشخص و بعد با یک نگاه گره خورده از هم خداحافظی کنند..!!
-زنی کمی آنطرف تر مشغول خرید خوراکی از یک دست فروش جوان است و .. بدون آن که آن یک نفری که راننده صدا می زد بیاید..یک دفعه با صدای باز شدن در به دنیای عادی برمی گردم.. راننده می آید و ب سمت فرودگاه حرکت می کنیم..

 

                                                اینجا تهران است – میدان آزادی – ساعت23

نامی


بیا این صورت خیالی ات را که جا گذاشته ای

بردارُ ببر

صورت خیالی

مفارق از ماده

 می خواهم چکار؟

+ سر کلاس ِ مثلا مبانی زیبایی شناسی مشاء و اشراق و به واقع فلسفۀ اسلامی که استاد از صورت محسوس و صورت خیالی بحث می کرد، هوار شد روی سرم، قطعۀ بالا.
عکس هم تصویر یک نوع گل است به اسم گل ِ خوابگاه! اختراع ِ خودم!


نامی


همه اش که نباید ترسید
راه که بیفتیم
ترسمان می ریزد.

ماهی سیاه کوچولو ـ صمد بهرنگی

نامی


انگار روزها تمام نمی شوند
مثل آدامس بی مزه ی گوشه ی لپت کش می آیند و می چسبند به یک روز دیگر
و یک روز دیگر

نامی


خطر
با احتیاط حرکت کنید
به روزهای غمناک و نمناک نزدیک میشویم.