پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

کشتکار


هنوز فرصت نکرده ام به تو فکر کنم..با این ولنگاری مستی مرا ببخش..

کشتکار


خدایا من ترک تحصیل کرده ام ، این قدر از من امتحان نگیر

 

کشتکار


دلت تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
و لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت برای همان یک نفر تنگ است...
تا نیاید...
تا نباشد...
تو هنوز دلتنگی !!!

کشتکار


کارگر خسته ای سکه ای از جیب کت کهنه اش درآورد تا صدقه دهد ، ناگهان

جمله ای روی صندوق دید و منصرف شد ،... صدقه عمر را زیاد می کند .

کشتکار


من بازنشسته شدم

و نمیدانم چرا عشق بو ندارد...

اصلا ندارد!

و به این نتیجه میرسم

که بوئی که مرا به فصلی از عمر

/به جوانی/

به شیدائی و شوریدگی میداشت

بوی همان فصل / بوی جوانی بود....

و حالا  در به در   سر اندر پی همان بو

همان که تا به انسوی حصاران دیارم کشاند   هستم

اما دریغ و درد که از ان نغمه ها خبری نیست.....

گوشم به حسرت سمع ترانه های عشق

در به روی هر صدائی بست.....

و من نشسته ام و مشق حسرتهای خود را  رج میزنم....

من بازنشسته ام

کشتکار


مرا دوست داشته باش،

امــــــا؛

تجربه ام نکن . . .

... ...

برای آموختن، ابزار مناسبی نیســـــتم...

کشتکار


محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم انچه را که اسمش را غرور گذاشته ام برایت

به زمین بکوبم...

احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت ان فقیر بودی...!!!
.

کشتکار


من مسوول چیزی که می گویم هستم، نه چیزی که تو می فهمی.

کشتکار


چه حقیر و کوچک است آن که به خود مغرور است چرا که نمیداند

بعد از بازی

شطرنج شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند...

کشتکار


خسته ام... از تـــــو نوشتن...!

کمی از خود می نویسم

این "منم" که،

دوستت دارم...!

کشتکار


تمام تنش سیاه و کبود بود


تنها صورتش مثله پنجه ی آفتاب می درخشید،


او


به جز شبهای جمعه


هر روز کتک می خورد...

کشتکار


گاهی چتر را باید دستِ باران داد

روی سرِ خودش بگیرد

و ما

جایش بباریم!

کشتکار


هر شب خیال می‌کنیم

با کسی خوابیده‌ایم، که باید.

اما،

ما فقط،

خیال می‌کنیم!

کشتکار


بزرگ شده ایم و نشانه ی آن ؛ خبرهای گاه و بیگاهی است که دلمان را به درد می آورد ، دگرگونمان می کند و بهت زده بر جای می گذارد مایی را که تا دیروز در کوچه پس کوچه های زندگی به تنها چیزی که نمی اندیشیدیم ، بازی سرنوشت و دست روزگار بود . بزرگ شده ایم رفیق ، بزرگ...........

کشتکار


عشق آن نیست که تو را آنگونه نگاه دارد که همیشه بوده ای ، عشق آن است که تو را آنگونه سازد که هیچگاه نبوده ای .

کشتکار


Romain Rolland



آن وقت که هر چه گرد انسان است پیوسته دوست را به یاد وی می آورد...

آن وقت که انسان در محیط آشنایی که با دوست به سر برده است٬ تنها می ماند.

/ ژان کریستف/ رومن رولان/ ترجمه ی م.ا. به آذین/



کشتکار


چرا دوست داشتن زنها
تا کجا تا کی ندارد
نهایت ندارد...

کشتکار


برف اومده...من خودم خودمو تعطیل کردم نرفتم دانشگاه