این انرژی، همت و تلاش ِ بی وقفه ای که پدرم واس تغییر دادن ِ
من به خرج میده رو مایکل اسکافیلد واسه فرار کردن از زندان نداشت
:: مثال غیر از این به ذهنم نرسید متسفانه :|
خوشبختی چیز پیچیده ای نیست. می تواند روز آرامی باشد در کنار کسی که دوستش می داری. کمی ورزش. یک نهار دور همی. کمی پرسه در خیابان های شهر و بعد گشتی در طبیعت و آخر سر خسته و راضی برگشتن به خانه. خوشبختی چیز پیچیده ای لازم نیست که باشد.
***
امروز روز پرباری بود در کنار تو عشق ام!
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت ...
اتاق
برای فکر های دو نفره
زیادی کوچک است.
از خانه بیرون می زنم
از خواب هایم
ب زمستان می رسم؛
برف در مرز های من
.. باریدن می گیرد.
بعضی عشق ها هست که با بالا بردن تاریخ شناسنامه عوض نمی شود..
بعضی عشق ها هم هست که همیشه هست ..
همونطور مثل روز اول..
مثل همان روز که زیر چشمی سر کلاس به هم نگاه می کردیم...!!
زن بودن کار مشکلی است
مجبوری مثل یک بانو رفتار کنی
مثل یک مرد کار کنی
مثل یک دختر جوان به نظر برسی
و همانند یک خانم مسن فکر کنی.
امروز ، هدف ندارم. مسیر دارم.
سپید می نویسم.
هنوز گیج و کمی سر به هوا هستم.
به تنهایی بزرگ تری نیاز مندم.
حرف هایی هست در سرم
که
نه زبانم می فهمد
نه
این مداد زبان نفهم...
اینروزها
شباهت بسیاری ست
میان ذهن من و
این بسیار کاغذ سپید...
بالاخره
آدم شدم
اما نمی دانم
چرا شانه هایم
هنوز تیر می کشند..
چیزی را از قلم نینداخته ای...خدا !؟!!
هر روز ما را می شکنند و
هر روز
تکه تکه
در پایمان فرو می رویم
انگشتم را
روی قبرهای زیادی گذاشته ام
بسیار زنگ زده ام اما
هیچکدام خانه نبودند
از اعتمادم پشیمانم
به تو
و هواشناسی!
وقتی امروز
زیر آفتابی که باید می تابید
تنها؛
خیس
و بدون چتر به خانه برگشتم...