چیزی درونم میجوشد،
فوران میکند؛
همهی ناآسودگی ها را پرت میکند بیرون،
برمیگردند؛
مینشینند به جانم،
سرد میشوند؛
همین است که محکمام میکند؛
پابرجاتر،
تهی از درون.
...عاقبت،
روزی فرو می ریزد
این خالی ِ ایستاده،
بیشک.
بی توجهی آدم ها می تواند پر رنگ ترین توجهشان به شما باشد.
نمی دانم ... ؟!
شاید از قانون ِ بقای ِ انرژی و این کوفت و زهر مار هاست ... ،
که عمق ِ درد ِ پس خورده گی خیلی مهم است ... ،
که تاوان ِ درد ِ عمیق ِ پس خورده گی ِ من توسط ِ تو را ...
پس زدن ِ چند نفر توسط ِ من می تواند برابری کند ... ،
حالا شما روانشناسها هم لطفا نگوئید که فیزیک نیست ...
که عقده است و فیلان است و بیسار ... ،
بگذارید با وجدان ِ مثلن راحت گریه کنم ...
نه صفت ِ مفعولی ...
نه پسوند ِ فیلان و بیسار ... ،
فقط تو می توانی حال ِ ساده ی ِ مرا ...
حال ِ کامل کنی ...
مرا بستری کنید
این جواب آزمایش دروغ می گوید
این خنده ها ، از روی خوشحالی نیست
ضربان قلب خوب می زند که می زند
این که دلیل نمی شود
مرا جایی ببرید که برای اثبات حرف هایم
خونی نگیرند
و بدون آزمایش و معاینه
روی دفترچه بیمه ام بنویسند
هر دوازده ساعت
یک بار
شانه ای برای گریستن
رسول ادهمی
دکور را جا به جا کردم ...،
آن صندلی ننوئی را دادم به مادر ... ،
رو تختی ها و پرده ها را هم عوض کردم ... ،
چند تا از این تابلو های ِ قشنگ هم زدم این دیوار آن دیوار ... ،
نیستی شاید این عوض کردن های ِ الکی هوای َم را عوض کند ... ،
آآآآخ لعنتی ...
هوای ِ خانه را چه کنم ... ؟!
تو را به خدا ...
یکی به این خدای ِ حواس پَرت بگوید ...
قلبی را که خودت در قفس ِ سینه گذاشته ای ...
آخر من چطور به سویَ ات پَر بدهم ... ؟!
بحث ِ نرسیدن ِ کلاغ نیست ... ! ،
من تمام شده ام ... ،
قصّه ام امّا ...
همین طور خالی خالی ...
دارد تمام نمی شود ...