برف می بارد
لبخند می زند زنی
از پشت پرده پنجره روبرویی
به شال دست باف بلند تر از پالتویت
لو رفت
که ماههاست عاشقت شده ام
وقتی تو،تو هستی ...من برای خدا اهنگ می سازم و این چیزی که روی شانه ام سنگینی می کند دیگر بار نیست بال است..
می دانی خوشبخت ترین کلمه ها کدام هستند؟
چرت و پرت،دری وری ،چرند و پرند
نخند
ببین
نه می شود سر هم شان کرد
نه از هم جدا می شوند
نه بی هم معنی می دهند
من از زبان خودم
خاصیت
احساس هایی که بی اجازه وارد حریم شخصی رویاهایت میشوند، اینگونه است که
روزها را میتوانی به هر بهانه ای خودت را مشغول کنی تا به" او" فکرنکنی، اما شب ها که میخواهی بخوابی، هرچقدر هم که خسته باشی، بدون تعارف می آید و یقه ات را میگیرد و محکم می کوبانَدَت به دیوار! رابطه ی آدم ها، یخچال و ماشین لباسشویی نیست که گارانتی داشته باشد. هیچ وقت نشده است که یکباره با آدم های اطرافم قطع رابطه کنم ، یا یکهویی خودم را از زندگیِشان بکشم بیرون! همیشه آرام آرام خودم را محو می کنم از رابطه ها ، طوری که هیچ کس متوجه قطع شدن این رابطه نمی شود. ناگهان بعداز چند ماه تازه یادشان می افتد و بعد می پرسند؛ « کجایی ؟ کلا نیستی ؟!» ، اینطور وقتها معمولا سکوت می کنم ، معتقدم بدون مکالمه و حرف زدن ، رابطه ها به جان کَندن می افتند ، این را اغلب هیچ کدام از اطرافیانم نمی دانند .آنها حتی این را هم نمی دانند که من خودم را حذف کرده ام ، خودم رابطه را با اراده ی خودم، تمام کرده ام. نه اینکه آنها نخواهند، اما باز نمی فهمند! بعد دیدم که هر کدام از این بریدن ها ونخواستن ها درد داشته برایم خیلی زیاد، که هر دفعه حواسم بوده که احتمال پَرسههاو شوخیها، حرفها و لحظههای یک دوستی خوب را از دست میدهم. دیدهام که بلدم دوستی را، دستهام آنقدر پُر هست که او از دوستی با من پشیمان نشود، با این همه دست و دلم میلرزیده و حواسم هم بوده که این منم که دارم او را ناامید میکنم، ذره ذره دورَش میکنم، اما میدیدم این من نیستم که دریغ کردن را آغاز کردهام،خودش بوده با رفتارهایش و با رعایت نکردن حریم هایش!خُب من روی دلواپسی های ِ پنهانی ام حساسم ، تعصب دارم ، هر شب خوابشان را می بینم،مثل یک مرد، محکم ایستاده ام پای نخواستن عطرهای سردرگم! میگویند انسان بودن کار سختی است اما من میگویم دختر پاک بودن کار سخت تری است وقتی تَهِ دلت حسابِ یک عالمه نگاهِ پاک نشده داری
قسمتهایى از انجیل را که من نمى فهمم ناراحتم نمى کنند، قسمتهایى از آن را که مى فهمم معذبم مى کنند. "مارک تواین"
آدم ها زود پشیمان میشوند......
یاد
گرفتم......
دستانم
این بار که یخ کرد.....
دیگر
دستانت را نگیرم....
آستینهایم
از تو با ارزشتر و ماندنی ترند......
بسیار انــدک هستـــند تعداد آدم هــــایـــی
که مــــی تــــوانـــی بــا آنـــها خــودِ خودت بـــاشـــی .
من زود تنها شده ام . همان طور که زود بزرگ شدم حالا هم خیلی زود دارم پیر می شوم . گاهی فکر میکنم مگر تا چه قدر میشود این روند پیشرفت پیری را کند کرد ؟ مگر چه قدر به زور ورزش و پیاده روی میشود سلامت تن و بدن را حفظ کرد ؟ کاش به جای همه این ها میشد چاره ای اندیشید تا فکر از درون تازه شود و غصه ها بریزد بیرون . یا حتی یک پاکنی چیزی برداشت و یک چیزهایی را پاک کرد . پیداست حالم خوش نیست ؟
.اصلا بگذارید برود
هرچقدر هم که می خواهد دور بشود
پرسپکتیو هم هیچ غلطی نمیتواند بکند
وقتی خودم دلش را دزدیده باشم
ربط نده گریه هایم را
به میزو
قهوه و
پالتویی که نیامده است
پایم لنگ میزند
الهه ات را بخوان بنان
دستم خالیست
ازهیاهوی روزمره عبور میکنیم
پله های تبدار را بالا می آییم
به راهرو های گرفتار می رسیم
احمقانه ترین فلسفه را
سر می کشیم و
بالا می آوریم
سیاست را
آخرسر هم که کاری از
دستمان بر نمی آید
لبخند می زنیم به
اولین روزی که مدرسه رفته ایم