پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

رضایی


معجزه خبر نمی کند ، با احتیاط ناامید شوید

رضایی


من
کاناپه‌ای پوسیده
در باران ...
تو
سربازی دورافتاده
با گلوله‌ای در پهلو ...
چقدر دیر
همدیگر را پیدا کردیم

رضایی


عقیده بعضی انسانها بر مبنای عقده اشان شکل می گیرد . . .

رضایی


گیرم که باخته ام ! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیاندازد،
شوخی نیست من شاه شطرنجم،
تخریب میکنم آنچه را که نمیتوانم باب میلم بسازم
آرزو طلب نمیکنم ، آرزو می سازم ...
لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر می کنی...
من همانی ام که تو حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی ،
لبخند می زنم و او فکر می کند بازی را برده ،هرگز نمی فهمد با هر کسی رقابت نمی کنم ،
زانو نمی زنم حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد ، زانو نمی زنم حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند ، من زانو نمی زنم ...
درگیــــــــــــــــر من نشو ، همـــین.

رضایی


خدای من؛ خدای نام های بزرگ، خدای پدیدآورنده ی بهشت است؛ حال بگذار تا دلشان می خواهند بگویند خدا جهنم را آفرید.

رضایی


قطره‌های آسمان شوخی را کنار گذاشته‌اند. دارد باران می‌آید.


رضایی


این روز‌ها که جرات دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار...
بگذریم!

این روز‌ها

خیلی برای گریه دلم تنگ است.

رضایی


کاش می توانستم حرف بزنم.در آن لحظه مطمئن شدم آدمیزاد دو کار بلد نیست.یکی حرف زدن و یکی سکوت کردن.دستم اگر به میلان کوندرا می رسید هزار و یک شب وقت می گذاشتم تا متقاعدش کنم رمانی درباره ی سکوت بنویسد.درباره ی آن لحظاتی بنویسد که باید حرفی بزنی و تمام کائنات دست به دست هم می دهند تا نتوانی.لحظاتی که تو را وا می دارند دست به دامن میلان کوندرا شوی اگر کتاب هایش را خوانده باشی.

رضایی


ببین دلخوری، باش
عصبانی هستی، باش
قهری، باش
هرچی می‌خوای باشی، باش!
ولی حق نداری با من حرف نزنی، فــَهمیــدی؟

(سریال خانه سبز/ بیژن بیرنگ و مسعود رسام)

پ.ن: این از اون جمله هاست که هم قشنگه هم شجاعانه س! البته تا حد زیادی هم مغرورانه

رضایی


سرخ که نه!...

آب شد

آدم برفی کوچکم....

وقتی برایش

یک حوابرفی ساختم!!

«الینا»

رضایی


دم چشم هایت گرم !

با آن دوستت دارم های عاشقانه اش

از زیر زبانت که نمی شود حرفی کشید !


رضایی


این ک زن می شوم .. هیچ ربطی ب مرد بودنم ندارد ..

رضایی


ترکیب  ِ  " حرف زدن "  خیلی  متناسب  شکل  گرفته ...  ،

                         بعضی ها  حرف ِ شان  را  می زنند  توی  ِ  گوش  ِ  آدم ...

 

رضایی"برای سرکار خانم سازدل عزیز


یه دخترایی هستن لباساشون هیچوقت خانومانه نیست ،
همیشه دخترونه لباس می پو شن:
پیرهن؛ شلوارایِ رنگی, جوراب شلواری...
رویِ جدول راه می رن ... زیرِ لب آهنگ می خونن،
یهو یادِ خاطره ای باعث می شه بلند بخندن زود می رنجن؛
زود آشتی می کنن حسود نیستن اما انقدر حساس می شن وقتی عاشق میشن که زود بغض می کنن زودم خوب می شن،
اشک می ریزن اما یهو اشکاشونو پاک می کنن می گن بی خیال می گذره،
یه دخترایی هستن وقتی باهاشون تو خیابون راه می ری یهو دستتو محکم می گیرن می چسبن بهت آروم کنارِ گوشت می گن یهو دوست داشتم،
یه دخترایی هستن با بچه ها بازی می کنن با پیرمردا راه می رن و خاطره گوش می دن با پیرِزنا می شینن
و تجربه رج می زنن این دخترا ... هیچی ..... همین ....

رضایی


من برای تنها نبودن ..

 

 

 

آدمهای زیادی دور و برم دارم !!!

 

 

آن چیزی که ندارم کسی برای

 

 

" بـا هم بودن "

رضایی


چه تجارت ناشیانه ای بود

 

 


آن همه نازی که من از تو خریدم ..!