بسیار انــدک هستـــند تعداد آدم هــــایـــی
که مــــی تــــوانـــی بــا آنـــها خــودِ خودت بـــاشـــی .
من زود تنها شده ام . همان طور که زود بزرگ شدم حالا هم خیلی زود دارم پیر می شوم . گاهی فکر میکنم مگر تا چه قدر میشود این روند پیشرفت پیری را کند کرد ؟ مگر چه قدر به زور ورزش و پیاده روی میشود سلامت تن و بدن را حفظ کرد ؟ کاش به جای همه این ها میشد چاره ای اندیشید تا فکر از درون تازه شود و غصه ها بریزد بیرون . یا حتی یک پاکنی چیزی برداشت و یک چیزهایی را پاک کرد . پیداست حالم خوش نیست ؟
.اصلا بگذارید برود
هرچقدر هم که می خواهد دور بشود
پرسپکتیو هم هیچ غلطی نمیتواند بکند
وقتی خودم دلش را دزدیده باشم
ربط نده گریه هایم را
به میزو
قهوه و
پالتویی که نیامده است
پایم لنگ میزند
الهه ات را بخوان بنان
دستم خالیست
ازهیاهوی روزمره عبور میکنیم
پله های تبدار را بالا می آییم
به راهرو های گرفتار می رسیم
احمقانه ترین فلسفه را
سر می کشیم و
بالا می آوریم
سیاست را
آخرسر هم که کاری از
دستمان بر نمی آید
لبخند می زنیم به
اولین روزی که مدرسه رفته ایم
وابستهام کن
گاهی حتی نبودنت هم غنیمت میشود
همیشه گفته ام
دلتنگی
سگش شرف دارد
به دلگیری غروبهای جمعه
نیکی فیروزکوهی
چیزی درونم میجوشد،
فوران میکند؛
همهی ناآسودگی ها را پرت میکند بیرون،
برمیگردند؛
مینشینند به جانم،
سرد میشوند؛
همین است که محکمام میکند؛
پابرجاتر،
تهی از درون.
...عاقبت،
روزی فرو می ریزد
این خالی ِ ایستاده،
بیشک.
بی توجهی آدم ها می تواند پر رنگ ترین توجهشان به شما باشد.
به خدا راست می گویم ... ،
شب هائی که خیلی گریه می کنم ...
صبح یک تار ِ موی ِ خیلی بلند روی بالش َم می بینم ...
.
.
.
کاش مرا بوسیده هم باشی ...
بگذار دیگران به صفحه هایی که نوشته اند، افتخار کنند. افتخارِ من صفحه هایی ست که خوانده ام.
---خورخه لوییس بورخس---
روان نژندها" توی اسمان قصرها میسازند
روان پریشها توی انها زندگی میکنن
و روانپزشکها میروند اجاره ها را میگیرند...