پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

جوادی


آدم در تنهایی است که می‌پوسد و پوک می‌شود و خودش هم حالی‌اش نیست …
می‌دانی؟
تنهایی مثل کف کفش می‌ماند!
یکباره نگاه می‌کنی می‌بینی سوراخ شده …
یکباره می‌فهمی یک چیزی دیگر نیست …

تماماً مخصوص/عباس معروفی


imagesCAANCTXO

سازدل" تقدیم به خودم...

"

بدبختی آدمی آن وقتی نیست که پی ببرد هیچ چیز نمی تواند یاری اش کند ـ نه مذهب، نه غرور، نه هیچ چیز ِ دیگر ـ بدبختی آدمی آن وقتی ست که پی ببرد به یاری نیاز ندارد.


"خشم و هیاهو" - ویلیام فاکنر


مثل قالی نیمه تمام

به دارم کشیده ای

یا ببافم، یا بشکافم

اول و آخر که به پای تو می‏‏ افتم...

 

علی رضا حاج بابایی

هوشیار


نمی توانم از خواب بیدار شوم

کجایید دلایلی که مرا 

از خواب بیدار می کردید!

هوشیار


زن حکم معبد رو داره، بچه ها. 

در هر فرصت ممکن یکی رو برای نیایش انتخاب کنید.


هوشیار


کودکیهایمان بخیر...انگشت هایم را سمت تو غلاف میکردم ...

تو هفت / سنگ ِ مرا به سینه ات میزدی ... من از گرگ های تو به هوا میپریدم ...

دوچرخه سواری را روی زانوی زخم شده ی هم آموختیم....

آنقدرخوب رکاب زدیم که جایی برای برگشت نبود ...


حالا بیا تمام ِ بی کسی های مرا

سُک سُک کن.

هوشیار


زندگی مان را چون خانه ای برای کسی می سازیم، و هنگامی که می توانیم او را سرانجام در آن جای دهیم نمی آید، سپس برای مان می میرد و خود زندانی جایی می شویم که تنها برای او بود.


سازدل ....هیچ چیزش شکل من نیست....



با نوای سوزان ویلون، تا زیبایی‌ات با من برقص

با من برقص تا در هنگامهٔ وحشت آرام گیرم

همچون یک شاخهٔ زیتون برم دار و کبوتری در راه خانه‌ام باش

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

آه بگذار زیبایی‌ایت را نظاره کنم آنگاه که نظاره‌گران همه رفته‌اند

بگذار حرکت کردنت را احساس کنم، آن‌گونه که در بابل می‌کردند

آرام آرام نشانم بده آن‌چه را که تنها مرزهایش را می‌شناسم

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

حالا برای پیوند با من برقص، برقص و برقص

با محبت و بسیار طولانی با من برقص

ما هردو در عشق هم پوشیده هستیم، ما هر دو در ملکوت هستیم

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

با من برقص به خاطر کودکانی که تمنای زاده‌شدن دارند

با من برقص از میان پرده‌های حاجبی که بوسه‌های ما آنها را فرسوده‌است

خیمهٔ سرپناهی به پا کن، گرچه همه‌ی تار و پودش از هم گسسته شده

تا انتهای عشق با من برقص

با نوای سوزان ویلون، تا زیبایی‌ات با من برقص

با من برقص تا در هنگامهٔ وحشت آرام گیرم

با دستان برهنه‌ات یا دستکشی که به دست داری مرا لمس کن

تا انتهای عشق با من برقص، تا انتهای عشق با من برقص

تا انتهای عشق با من برقص

Dance me to your beauty with a burning violin

Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in

Lift me like an olive branch and be my homeward dove

Dance me to the end of love, dance me to the end of love

Oh let me see your beauty when the witnesses are gone

Let me feel you moving like they do in Babylon

Show me slowly what I only know the limits of

Dance me to the end of love, dance me to the end of love

Dance me to the wedding now, dance me on and on

Dance me very tenderly and dance me very long

We're both of us beneath our love, we're both of us above

Dance me to the end of love, dance me to the end of love

Dance me to the children who are asking to be born

Dance me through the curtains that our kisses have outworn

Raise a tent of shelter now, though every thread is torn

Dance me to the end of love

Dance me to your beauty with a burning violin

Dance me through the panic till I'm gathered safely in

Touch me with your naked hand or touch me with your glove

Dance me to the end of love, dance me to the end of love

Dance me to the end of love

Photo: ‎درگیرم
درگیرِ غربتِ کوچه‌هایی‌
 که نشانی‌ از  کودکی‌هایم در آن نیست
درگیرِ یک شهر ، به این بزرگی‌ 
 که هیچ جایش ، جایِ من نیست
درگیرِ یک خانه ،  پر از خاطره 
 که حتی یکیش یادِ من نیست
درگیر یک تخت  ، که بعد  اینهمه سال
اندازه ی تن‌ِ خسته ام نیست
درگیرِ آسمانِ پشتِ پنجره‌ام
 که حتی ماهش با ماهِ من یکی‌ نیست
درگیر شعر‌هایی‌ از حال و روزِ خودم
 که هرچه مینویسم ، باز کامل نیست
درگیرِ آدم گوشه گیری ، که جز عینکِ سیاهش
 هیچ چیزش شکلِ من نیست
درگیرِ دنیایی که خود ساخته‌ام 
 خود کرده را هم که تدبیری نیست

نیکی‌ فیروزکوهی


Art by Arnaud de Vallois‎

سازدل


به ما گفته اند که یک خانم جوان درست وحسابی که با صدای بلند نمیخندد! بلکه خنده اش را فرو خورده؛ لبخند احمقانه میزند! چه کسی چنین حرفی را زده؟

امیلی پست گفته؟

 از نظر من او بیمار است!

اگر کسی تو را در آغوش بگیرد باید باشی وگرنه دستهای خالی او از میان خالی تو خواهند گذشت...




هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت.../ راپید و رنگ روغن روی بوم.../ مشق متفاوتی با سرمشق استاد جلیل


رسولی، از رضا کاظمی.../ تیرماه 92


محمدی


نگاه کن آن جا آن گندمزار را میبینی؟

برای من که نان نمی خورم گندم چیز بی فایده یی است. اما تو موهات رنگ طلاست. پس وقتی اهلیم کردی محشر می شود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد و صدای باد را هم که تو گندمزار می پیچد دوست خواهم داشت...



محمدی



یک لحظه کنار من توقف کردی 

یک عمر دل مرا تصرف کردی 

من اسب و سپر داشتم و تیغ و زره 

اما تو فقط سیب .. تعارف کردی 

محمدی


هنگامی که در درونتان آتشی برپاست، وانمود به اهمیت ندادن دردناک است


محمدی


خدایا فسمت و حکمتت بماند برای کسانی که درکش میکنند
برای منِ نفهم
فقط......معجزه کن

محمدی


تو حریف دیوار ها نمی شوی / خودت را بزن

بزن به گریه به بی خیالی ....

سازدل


چقدر خیال می کرد
همه چیز درست می شود.. مـــادر
در وقت شرعی دلهره های شرجی سجاده اش..

زبان به دندان می گزید و مراعات خدا را می کرد
مبادا حادثه ای دامن گیر جوانی ام شود..
مبادا آب خوش از گلوی شیطان پائین ببرم..
می ترسید.. از
خیالاتی که ورم می دارد.. مبادا
چکه کنم از دست های خدایی که مرا به او سپرده بود..

مادر مقصر نبود..
خدا هم سر از افکار ما در نیاورد..
یک جای آرزوهایمان هیچوقت با چهار قُل مادر جور در نیامد..
یک جای زندگی در دعاهای مادر نگنجید..
مادر تمام اشک هایش را به کار بست.. چه فایده..
یک جای کارها هیچ وقت درست نشد..

تقصیر مادر نبود..
تقصیر هیچ کس نبود..
مقصر صراطی بود که هیچ وقت مستقیم آرزوهایمان نشد..

ما خدا را باید از بیراهه ها می شناختیم..