پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

هوشیار


آقا یه سوال! چرا قالب وبلاگ همه مشکیه؟!  کلاس داره ؟

بابا این همه رنگ آخه!

کور شد چشم تو این تاریکیا !

هوشیار


بین خودمان بماند!

تمام راهی را که تا اینجا آمدم،

برایت علامت گذاشته ام!

می دانم روز پشیمانی 

ممنونم می شوی 

که به فکرت بوده ام!


هوشیار


گفت و رفت و مرا تا توانست از سر راهش کنار زد،
و هیچ گاه باورش نشد 
که من هنوز
 با همین چهار جمله ی کوتاه، 
درگیرم!

هوشیار


دلتنگ که می شوم، 

غصه می خورم! 

غر غر می کنم!

دلتنگ که نمی شوم،

دلم برای دلتنگی تنگ می شود!!


تکلیف من و دلم را کسی هست کمک کند ، روشن کنیم؟!

هوشیار


یک کاری باید بکنم که حساب روزها قدری از دستم برود! اینهمه هوشیاری تیز و محکم را ، در این زمینه، نمی پسندم!

راهی برای گیج شدن سراغ ندارید؟!

زارع

  تنهائی  یعنی  محدود شدن  در  بی نهایت  ِ  یک  نبودن ...

       

زارع


عشق نه دادنی است و نه گرفتنی ؛ عشق شریک شدنی است .

                                               پائولو کوئیلو

زارع


میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم


در دورتـــــرین نُـــقطه


... دقت کن!!!


رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست


اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری


آسیــــبی به درخت نــــزن


بـــــه همان سیــــب های کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش

زارع


از دست می روند ..!


همه ی آن چیز ها که .....


سخت سخت ... به دست آمدند

زارع


تنهائی  تقدیر  نیست ... ،

                                تصمیم  است ...

 

زارع


حالا که "عشق" اینهمه  ارزان است؛
باید آن را احتکار کرد،،
باشد که روزی گران شود...

نامی


نیایی هم

بهار می‌آید.

حفظِ آبرو کُن؛ بیا !

نامی


کرم زشت و تنها بود ، پیله بست ، پروانه شد !
زیبا شد و رفت !
آری حکایت توست با من اوج گرفتی ، شدی مال دیگری

نامی


پر می کشــی و وای بـه حـال پـرنده ای کز پشــت میـله هــای قفـس عـاشقــت شـده

 اســت...

نامی


آدم ها
با شال و کلاه
آدم ها
با پالتو
هیچکس مثل من
زمستان را به خودش راه نداد

نامی

هیچی بدتر از این نیست که آدم هایی رو دوست داشته باشی که مال دیگران اند!... احساس کسی رو دارم که یه گله گرگ گرسنه جلوشه و یه دره ی عمیق پشتِ پاش!... پریدن خودکشی ِ محضه اما منطقی ترین و ناگزیرترین تصمیمه!... یا باید وایستاد و ذره ذره و تیکه تیکه شد و مُرد، یا باید یک باره چشم هارو بست و پرید و مُرد!

 

"مهدیه لطیفی"

رضایی


بیا به هم دروغ بگوییم!

 

من بگویم: بهار شده

تو باور کنی