پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

رضایی


عکسهای قشنگ دلیل بر زیبایی تو نیست

ساخته ی دست عکاس است...

درونت را زببا کن

تا مدیون هیچ عکاسی نباشی....(خسرو شکیبایی)

رضایی


ماندم با دو تا بال ،

چگونه پیرهن می پوشی

رسول ادهمی

رضایی


قلم تو ،

عجب توانی دارد

که زیر بار حرفهای سنگین تو

یکباره همه ی جوهرش را خالی نمی کند،

یکباره قالب تهی نمی کند ،

یکباره نمی میرد!


کشتکار


گفت :

همیشه نباید حرف زد ! 

یک بار هم 

برای رضای خدا (!) 

آرام بنشین ،

و فقط بشنو.... 


آرام شدم ،

و ساکت تر از همیشه ی همیشه ام .


عازم عشقم

دعایم کنید....

کشتکار


خودت ، تا جایی که می توانی تصور کن ،

که پناه آوردن من از خالی ترین اجتماع های شلوغ از عشق به حجمِ خلوتِ پر مهر تو،

چه اندازه مشتاقانه می تواند باشد!

کشتکار


تو را که می بینم ، انگار دست گذاشته ام زیر چانه و نشسته ام به نظاره ی آینده مان . 
فکرش را هم نمی کردم ، این روزهای بین آشنایی و غریبگی ، اینقدر سرشار باشد از حس های خوب ! 
احساس می کنم ، دلم برای این لحظه ها تنگ می شود.... که نگرانم برای آغاز یک پیمان !
دلم برای این نگاه های پر از حیا هم ، تنگ خواهد شد .
و حتی برای این جملات پراکنده ای که نمی دانند چطور ادا شوند تا خدا را خوش بیاید !! 

این شب ها زیاد دعا کن . دعاهایمان باید از همین حالا ، هم سو باشد . 


کشتکار


با او چگونه میگذرد که با من نمیگذشت...؟!! :|

کشتکار


فایده ای ندارد

نبودنت کاری کرده

که هیچ کوچه ای,

علی چپ نمیشود...

کشتکار


دردناک ترین جای قصه اونجاست که

برات آرزوی خوشبختی میکنه...!!! :|

کشتکار


من تا به حال از معجزه ی دستانت چیزی نگفته ام،بانو

دست هایی که خالی رو به آسمون می شود و

پر باز می گردد...

کشتکار


هنوز فرصت نکرده ام به تو فکر کنم..با این ولنگاری مستی مرا ببخش..

کشتکار


خدایا من ترک تحصیل کرده ام ، این قدر از من امتحان نگیر

 

رضایی


از همه ی ادمهای بدی که در زندگیم بوده اند سپاسگزارم- انها دقیقا به من نشان دادند که چه کسی نمیخواهم باشم.

رضایی


آیه ایست عظیم ، و منتی عظیم تر !  : برای تو کسی را بیافرینند ، که در او بیارامی ... 

بیا زندگی را از اینجا شروع کنیم . از همین رحمتی که آیه آیه بر ما می بارد ، و بیا ما همانهایی باشیم ، که تفکر می کنند ! 
به تو که ازآن منی و برای من ، آرامی ...
به تو ، نخستین سلام ! و نخستین ایمان، و نخستین کلام : که این حجاب حالایمان ، چقدر شیرین است ؟...


*وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ .  / روم 21. 

سازدل


بیا آرام تر شویم... 
همین جا ، نزدیک خودمان!

هدیه من برای استاد بابا لنگ دراز عزیز -سازدل


این صدای اهنگ را عمیقا حس می کنم !

و احساس می کنم کسی دارد برای من می نوازد و من غرق می شوم در میان حرفهای خودم .

باز می گردم به زمان ، به گذشته ، به روزهایی که گشته اند و به اینجا رسیده اند، به سنی که علیرغم میلم بالا می رود و خوب هم می رود ، به جوانی ای که می گذرد و معلوم نیست دو روز بعدش چه گونه (!) باشد ، به لحنی که عوض شده است ، به علایقی که تغییر کرده اند، به ذهنیتی که مثبت تر است (!) ، به آرامشی که برگشته است به روزهای دو - سه سال پیش، به خودی که انگار پیدا شده است، به نگاههایی که مدت هاست آزار دهنده اند اما هر روز بی اهمیت تر از روز قبل، به آدمهایی که احساس می کنم تلاششان بر حرف زدن است اما جز آواسازی های بیهوده کاری ازشان برنمی آید ،

و حتی به دست خطی که انگار کج و کوله تر شده است!!

چه کنم؟! می گویند به بغضت بگو ، نگیرد. برایت بد است

چه کنم! اینها هم این وسطه ، شورش کردنشان گرفته! و من ، نه حریف دو چشم می شوم ، و نه حریف ناحیه ای در گلو، که هی راه و بی راه نگیرد...


خداکند که هیچ فردایی ، شبیه هیچ امروز و دیروزی نباشد.

خداکند که نشانه های زمان، همیشه خوب حرف بزنند!!

سازدل


قبل ترها، 
بیش تر روی این دیوار دل 
با شیطنت و ذوق یادگاری می نوشتی! 
قبل ترها، 
بی پروا تر از حالا بودی .... 
و نه اینقدر مبادی آداب! 
قبل تر هایت را ، 
خط خطی هایت را، 
شیطنت هایت را ، 
و آن بی فرهنگی عاشقانه ات را.... 
دوست تر داشتم!!