پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

محمدی


باید به اینایی که تا می بینن ناخوشی ، عصبی هستی یا هرچی،بدون ِ حتی

یه لحظه تجربه کردن ِ حال ـت ، میانُ میگن :

دنیا دو روزه مثلن ، این نیز بگذرد ، یا یه جوری غیر مستقیم میگن

مارو ببین اینطوری نیستیم،یا بازم غیر مستقیم میگن " این کار ِ تو با خودت

میکنی آخه؟! " و مُشتی چیز شعر ِ دیگه ، گُف :

[ببین ،نیگا منو !! تو هنوز توو شرایط قرار نگرفتی ،  وختی توو

شرایط قرار بگیری ، " گند میزنی به خودت " ، شعار نده واس من ]

:: نمیشه این عیدتون زودتر بیاد ، بره ؟!

محمدی


همیشه همه چی

خیلی آروم

بی صدا

یهویی

و توو اوج آرامش

بــهـم میریزه

محمدی


این که یه نفر به نظر سنگدل میاد نباید توجیحی باشه برای رفتارای ما

دلیل نمیشه که فک کنیم دلش نمیشکنه !!

اتفاقا بیشتر از حد ظرفیت یک انسان دلش شکسته .

محمدی


اگه فقط نصفِ انقدی که فک میکنیم خاص ـیم ، خاص بودیم

انقدر زندگیمون گرفتار  ِ انواع ِ  روزمرگیُ شکستُ بی انگیزه بودنُ

تنهایی و بی حوصلگیُ چه و چه و چه نبود قطن

:: ترجیح میدم یه معمولی خاص باشم تا یه خاص معمولی !

محمدی


 اسم ِ یک مُشت تارف تیکه پاره کردن و لبخندهای الکی زدن،

وانمود به خون گرم بودن و برخورد های صمیمانه ای که خیلی وختا

پشتش کلی تنفر خوابیده رو گذاشتن آداب اجتماعی

محمدی


غم انگیزه اینکه واسه مرور حال ـایی که توو این چن ماه

تجربه کردی،مجبور باشی پیش نویساتو بخونی،نه منتشر شده ها رو- نه ؟سازدل

محمدی


 عجیبه امروز کارایی رو انجام میدیم ؛ که دیروز انکارش میکردیم

و حتی به انجام کارایی فک میکنیم که قبل تر ها ،

تصور انجامش هم ناراحتمون میکرد

محمدی


و بسی مهم است اینکه

این مشترک مورد نظری که در دسترس مـــن نمی باشد

دقیقن در دسترس کـــــی میباشد الان پس ؟؟

محمدی


دو تا از رفیقام هستن،در حد چار پایه ، پایه َن

ینی مثلن بگم میخوام برم سرقـت بانک،جلوتر از من راه میوفتن

محمدی

چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی باز می‌آیند، باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گرد تو را می‌گیرند و توی چشم و جانت می‌روند و همهٔ وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند که دیگر تو نمی‌مانی، که دیگر تو نمانده‌ای که آن‌ها را بخواهی یا نخواهی. آن‌ها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی. تو خود درد شده‌ای.


ابراهیم گلستان/آذر، ماه آخر پاییز/انتشارات بازتاب نگار

محمدی" سازی جون دوست دارم...مممممممممنون

سلام وای چه خبره ؟خستگی از تنم در رفت.موسوی... همه ی قشنگ هارو هم برداشته!با عرض عذر خواهی" بچه ها خودتون منو میشناسید طاقت ندارم" شرمنده" می خوام باقیش به اسم خودم عرضه بشه...


در ست مثل آمدنش ؛ رفتنش هم حس نمی شد . مگر آن که آمده باشد تو را به یکی دو فنجان قهوه ، توی 
کافهکنج دعوت کند . تنها کافه ی دیگری توی این عالم که من درش احساس مالکیت می کردم و فکر می کردم مال خودم است یا دوست داشتم مال خودم باشد.
در این صورت ؛ باید هر کاری داشتی و هر چیزی دستت بود ؛ می گذاشتی زمین . شال و کلاه می کردی و می رفتی کنج و یکی دو ساعتی را با او گپ می زدی و گذشت زمان را هم حس نمی کردی.
نه این که اجباری در کار باشد . نه ! نشستن و حرف زدن با او را با کمتر چیزی می شد عوض کرد .
|کافه پیانو : فرهاد جعفری |

محمدی


شب برای ِ بچّه هاست ...

     
                   که قصّه می شنوند ...
 
                   که خواب می بینند ... ،
         
                   آدم بزرگ ها شب ندارند ... ،
      
                   ما آدم بزرگ ها فقط داریم  چشم های ِ مان را از ترس ِ تاریکی می بندیم ...
          
          

محمدی


کابوس هایم

بوی عرق می دهند

بوی پای مانده در کفش

مدتهاست ایستاده ام

در صف

بانک،نان،عشق،سرویس دانشگاه،ویزا

صدایم بزن       

می خواهم از این خواب

 بــــــــــــــــــپـرم

 

محمدی

"واقعا هیچ فرد زنده ای وجود ندارد که خیلی به او اهمیت بدهم. افراد مورد علاقه ام مدت های زیادی است که از دنیا رفته اند"

 

محمدی


از صبح نشسته‌ام و دارم هیچ کاری نمی‌کنم

محمدی


مهربان باشید به آن زنی که مرا کُشت

که این جنایتِ زیبا، همیشه خواستنی بود.         

  رضا براهنی

محمدی


اگه ببینمت

دیگه نمی‌ذارم به حرف برسه

کلمه‌ها ممکنه باز همه‌چیو خراب کنن !

محمدی


از یادداشتهای کامو


وقتی من شکوفا می شوم، او می افسرد. او نمی تواند زندگی کند مگر با تکیه بر افسردگی من. ما بدین ترتیب دو قطب مخالف از نظر روان شناسی هستیم.

محمدی


دچار نوعی بی باکی ِ هولناک و کاملا غیرممکن در عقایدم شده ام!

نیچه

محمدی


مکانیزم دفاعی من در برابر این جای خالی که واقعیت است و مرا تهدید می کند که می سوزاندم، یا انکار است یا سرکوب. باشد که با "فروید" رستگار شوم ای یار موافق همه دوران ها.