روزها یی در زندگی هست ک احساس می کنم با خودم اختلاف دارم .. اختلافی خیلی عمیق .. ک با شکایت و این چیزها هم حل نمی شود و فقط یک حکم قصاص چاره ی کار است .. این اختلاف در هر چیزی حس می شود .. افکارم .. دوست داشتنی هام و حتی اختلاف سنی .. آره .. من باخودم اختلاف سنی زیادی دارم ..
من فقط یه سر سنگین دارم
آنقدر سنگین که باید دستش بگیری
دستش بگیری که تو را از توی خودش بیرون نریزد
ساعت اتاق خواب م بیست و سه دقیقه عقب ه .. ساعت مچی م هفده دقیقه جلو ئه .. نمی دونم ساعت گوشی م شش دقیقه عقب ه یا جلو ئه .. و این ها هیچ ربطی ب این نداره ک من آدم مقرراتی هستم ک عاشق نیس ت . . . . .
گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد آخرش هیچ کس نفهیمد ناخوشی ِ من چیست ... همه گول خوردند .
صادق هدایت
به همین زودی ها
سال نو را تحویلمان می دهند
هفت سین ما امسال
هفت سیلی محکم است
که صورتمان را سرخ می کند.
دوستات دارم
و همین غمگینترم میکند...
وقتی که نمیتوانم چهارفصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایات را از من میگیرد...
درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
خام بودم
و فکر می کردم
تمام گره هایی که
به سبزه های عید می زنم
روزی باز می شود
حالا
به روزهای این زندگی زرد
گره خورده ام
جوانی هایم
بوی پیاز داغ گرفته
و دلم
آش رشته های مادرم را می خواهد
و شبهایی که
از صبح شدنش بیزار نبودم
حالا خودم نیستم
زنم
مادرم
و هر روز گوشه ای از تنم
به جایی می گیرد
و بی آنکه بفهمم
سیاه می شود
سیاه
کاش تنهایی شاخ و دم داشت
غول بی سرو پایی که
سایه اش هم تنمان را می لرزاند
بد ماجرا این جاست
درست این جا که تنهایی
معمولی می آید
معمولی معمولی می ماند
و معمولی معمولی معمولی
با تو هم خانه می شود
رسول ادهمی