پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

کشتکار


ه زمین‌شناسم
نه آسمان‌پرداز
گرفتارم
گرفتار چشم‌های تو
یک نگاه به زمین
یک نگاه به زمان
زندگی من از همین گرفتاری شروع می‌شود
سبز آبی کبود من
چشم‌های تو
معنای تمام جمله‌های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه‌ی دیدار
فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش می‌توانستم ای کاش
خودم را
در چشم‌های تو
حلق‌آویز کنم

"عباس معروفی"

کشتکار


هر نتی که از عشق بگوید
زیباست
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست  ..


" گروس عبدالملکیان "

سازدل


پدرم میگوید از دلارام بگذر
که رنج میآورد
مادرم گریه می کند از دلارام بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند . . . باخشم
که ذلیل دختری شده ام
آه دلارام . . .
اینها چه می دانند که عاشق دلارام بودن چه درد شیرینی است...
به کوه می گویم دلارام را می خواهم
جواب می دهد من هم...
به دریا می گویم دلارام را می خواهم
جواب می دهد من هم...
در خواب می گویم دلارام را می خواهم
جواب می شنوم من هم...
اگر یک روز به خدا بگویم دلارام را می خواهم . . .
زبانم لال . . . چه جواب خواهد داد؟



" نادر ابراهیمی "


http://www.uploadax.com/images/41672721474011596738.jpg

سازدل


نمی‌گویم دوستت می‌دارم
عشق ِ به تو
اعتراف سنگینی‌ست
در روزگار ِ عدم ِ قطعیت

لیلی ِ تو بودن
متهم‌ام می‌کند
به چشم‌های ِ سیاهی که نداشته‌ام

می‌نویسم دوستت می‌دارم و
قایم‌اش می‌کنم...
تو به درد زندگی نمی‌خوری
تو را باید نوشت و گذاشت
وسط ِ همان شعرها و قصه‌هایی
که ازشان آمده‌ای...


" مریم ملک دار "

موسوی


گاهی وقت‌ها

دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی

دوستش بداری

وَ برایش چای بریزی

...

گاهی وقت‌ها

دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام،

می‌آیی قدم بزنیم؟


گاهی وقت‌ها

دلت می‌خواهد یکی را ببینی

بروی خانه بنشینی فکر کنی

وَ برایش بنویسی


گاهی وقت‌ها...

آدم چه چیزهایِ ساده ای را

ندارد!


افشین صالحی

موسوی


عشق تو
عبور ماه است از خیابان
در شب حکومت نظامی...

سازدل


بیا کلاغ!

می رسانمت

من به آخر قصه نزدیکم.


هوشیار

معرفی آهنگ: آهنگ «Aranjuez Mon Amour» آرانخوئز، عشق من ( در آرانخوئس با عشق تو) توسط «Richard Anthony» خواننده‌ی مشهور فرانسوی در سال ۱۹۶۷ اجرا شده است. متن آهنگ سروده‌ی «G.A.Bontempelli» (گای بونتمپلی) است و تم اصلی آن بخشی از ارکستر بزرگ گیتاری‌ست با نام «Concierto de Aranjuez» که توسط «Joaquín Rodrigo» آهنگساز مشهور اسپانیایی در سال ۱۹۳۹ در پاریس ساخته شده است.

این آهنگ در وصف زیبایی و عظمت باغ‌ها و کاخ سلطنتی آرانخوئز (حدود ۵۰ کیلومتری جنوب مادرید) است که زادگاه این آهنگساز نابیناست و بیانگر احساس درونی وی در ابتدای جنگ داخلی اسپانیاست.از این آهنگ اجراهای مختلفی وجود دارد که از میان آن‌ها می‌توان به اجرای نانا موسکوری، گئورگی زامفیر آهنگساز رومانیایی، دالیدا، خوزه فلیسیانو، آندره‌‌ بوچلی، فاستو پاپتی، پاکو دلو چیا، سارا برایتمن و… اشاره کرد.

 

ترجمه فارسی

In French

عشق من!

بر آب چشمه‌ساران

آن گاه که بــاد آن‌ها را با خود می‌آورد

شباهنگام گل‌های سرخ پرپر شده را

شناور بر روی آب می‌بینیم.

 

عشق من!

و دیوارها شکافته می‌شوند

در برابر آفتاب، رویاروی بـاد و رگبار

و در برابر سالیانی که شتابان می‌روند

از بامداد ماه مه که آن‌ها آمدند

و آنگاه که آنان سرودخوانان به ناگاه بر روی دیوارهای آماج تیر باران‌شان

از چیزهایی بسیار شگفت نوشتند.

 

عشق من!

بوته‌ی گل سرخ رد پاها رابر روی دیوار پی‌می گیرد

و نام‌های نقش بسته‌ی آن‌ها را به هم می‌تند

و هر تابستان از شدت سرخی گل‌های سرخ خواهد رست.

 

عشق من!

چشمه‌ها را خشک کن

در برابر آفتاب، رویاروی بـادهای دشت و در طول سالیانی که شتابان می‌گذرند

از بامداد ماه مه که آن‌ها گل بر سینه، با پاهایی برهنه و گامی آهسته آمدند

و با چشمانی درخشنده از لبخندی شگفت .

 

و بر این دیوار آنگاه که شب به پایان می‌رسد

گمان می‌کنیم که لکه های خونی را ببینیم،

که جز گل‌های سرخ نیستند

آرانخوئز، عشق من!

Mon amour, sur l eau des fontaines, mon amour

Ou le vent les amènent, mon amour

Le soir tombé, qu on voit flotté

Des pétales de roses

 

Mon amour et des murs se gercent mon amour

Au soleil au vent à l averse et aux années qui vont passant

Depuis le matin de mai qu ils sont venus

Et quand chantant, soudain ils ont écrit sur les murs du bout deleur fusil

De bien étranges choses

 

Mon amour, le rosier suit les traces, mon amour

Sur le mur et enlace, mon amour

Leurs noms gravés et chaque été

D un beau rouge sont les roses

 

Mon amour, sèche les fontaines, mon amour

Au soleil au vent de la plaine et aux années qui vont passant

Depuis le matin de mai qu il sont venus

La fleur au cœur, les pieds nus, le pas lent

Et les yeux éclairés d un étrange sourire

 

Et sur ce mur lorsque le soir descend

On croirait voir des taches de sang

Ce ne sont que des roses!

Aranjuez, mon amour


هوشیار

این روزها بدونِ تو تهران جهنم است
این روزها بـدون تو این شــهرِ لعنتی
این هرزه ی عجوزه ی عریان جهنم است!
شهری که بی حضور تو یک تخته اش کم است
دل می دهد به حضرت شیطان، جهنم است!
من «ایدز» یا «جذام» ندارم، من عاشقم!
این دردِ لاعلاج به قرآن جهنم است...
اینجا بدون تو یعنی عذاب محض

هر سال، بیست و شیشم آذر جهنم است...

هوشیار

تو قله ی مغرور دور

          من کوه خسته دردم

وای اگر که نرسد

                 کوه به کوه

هوشیار

باید شهردار شوم!

یا دست کم رییس شورای شهر

و به مجسمه‌سازان بگویم

مجسمه‌ات را بسازند

و بر میدانی بکارند

و تمام شهر را ترغیب کنم

دورت بگردند!

 

هوشیار

یک روز ریاضی دان بزرگی خواهم شد

و قانون احتمالات را دوباره تعریف می کنم

یک جور که مطمئن باشم

هر اتفاقی که بیفتد

          تو باز بر می گردی

هوشیار

چراغ قوه نینداز

میان این همه سطر؛

کلید خانه – عزیزم! –

کنار گلدان است.

کشتکار

برای اهدا گذاشته ام ،

                  دست هایم را

به چه کار من می آیند

وقتی شوقی برای لمس کردن ،

              و کسی برای نوازش نیست

 فقط مرگ مغزی که نیست

         آدم ها بیشتر از مرگ قلبی می میرند

 

کشتکار

زندگی‌اش داشت از نزدیک به غیرقابل تحمّل به غیرقابل تحمّل میل می‌کرد. رویم نشد خواهش کنم به دوربین لبخند بزند.

سازدل


"توبه" گیریم که باز است درش ، سودش چیست؟


مــن کـه اقــــــرار ندارم به پشیــــمانی خویـــش ..



کشتکار

بعضی خداها هستند که نمونه‌ی آزمایشگاهی توی دست و بالشان نیست؛ فرضیه‌هایشان را مستقیم وسط سرنوشت آدم قِل می‌دهند.

سازدل

رفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت،
 رفته رفته 

ر ف ت...



محتشم کاشانی

سازدل


غریق ِ بحر ِ مودت،

ملامتش مکنید..


جناب ِ سعدی

سازدل


بی شک، امروز و امشب، بهترین روز و شب زندگی ام بود. پیش آمده بود که دوستم بدارندولی پیش نیامده بود که دوست داشته باشم. آن هم با این حجم. با این همه خلوص. آن هم توسط انسان هایی که به واژه ی "ناب" آبرو و معنا داده اند.

   برایم تولد غافلگیرکننده گرفتند. آن هم سه ماه بعد از روز تولدم. آن هم وسط یک پارک کوچک. به پیشنهاد پری و نگین، در حال قدم زدن در پارک روبروی نمایشگاه عکس بودیم تا بقیه ی بچه ها از راه برسند. که ناگهان خانم سبحانی و شیوا را دیدیم. تا خواستم سلام کنم بقیه ی بچه ها هم از پشت درخت ها بیرون آمدند و جشن تولد شروع شد. قلبم برای چند ثانیه، انگار فراموش کرد باید بتپد. فراموش کردم باید نفس بکشم. دست و پاهایم شل شدند. نشستم روی نیمکت. نمی توانستم حرف بزنم. همه دست می زدند و لبخند می زدند ولی من از شدت هیجان و تعجب و خوشحالی نمی توانستم کاری بکنم. عکس گرفتیم. کمی گذشت ولی من هنوز دست و بدنم می لرزید. کادوها رو باز کردم. همه ی انرژی و توانم را جمع می کردم ولی نتیجه ش فقط می شد یک کلمه: "مرسی" !

   دوستانم، تک تک و برای چند ثانیه از من گفتند. و شرمنده ترم کردند. چیزهایی گفتند که من لیاقتش را نداشتم. برای اولین بار حسی را تجربه کردم که راهی برای بیانش نبود. حسی که با گذاشتن دست راستم روی قلبم، کمی به آن پاسخ داده می شد.

   بیش از این حس های ناب امشبم را به ابتذال کلمه نمی کشانم. فقط چند جمله برای انسان هایی که بهترین شب زندگی من را ساختند.

  خانم سبحانی ...؛ خانم سبحانی بزرگوار! خیلی خوش شانسم که شما را می شناسم. که می توانم از شما یاد بگیرم. وقتی از من می گفتید و از این که در دلتان نشسته ام، ذوق عجیبی کردم. خیلی خوشحال کننده ست که این جمله را از زبان کسی بشنوی که زودتر در دلت نشسته ست. سپاسگزار ِبودن و لطف و کادویتان هستم. خوبی تان را سپاس.

   خانوم محبت ...؛ خانوم محبت عزیز! چقدر از شما آموخته ام در همین یک ماه و شش روزی که در محضرتان هستم. همیشه حرفی برای گفتن دارید که به آموخته های من اضافه می کند. ممنونم از بودنتان و مرسی بابت کادوی قشنگ و شعر قشنگ ترتان.

 

متانت ...؛ متانت دلنشین! امروز فهمیدم حس یک ماه و شش روز پیشت را. فهمیدم چه بر تو گذشت آن شبی که سوپرایزت کردیم. دکتر ملکیان در یکی از سخنرانی هایش فرق بین زیبایی و ملاحت را می گفت. اینکه زیبایی در عکس هم پیداست ولی ملاحت را باید از نزدیک و در رفتارها حس کرد و دید. نوع رفتار، نوع نگاه کردن، کلمات انتخابی, نوع حرکات و ... این ها را گفتم که بگویم علاوه بر زیباییت، ملاحت هم داری. بابت مهربانی های امروز و امشبت سپاس. بابت بودنت سپاس. می دانی چقدر کادویت را دوست داشتم؟ نه نمی دانی.

   سارا ...؛ سارای آرام و بامعرفت! آرامش می گیرم هر بار که می بینمت. چقدر بودنت خوب ست. حرف های نزده ات را عاشقم دختر! مرسی که هستی. مرسی بابت کادویت. مرسی بابت کمک های امروزت. مرسی بابت مهربانیت.

   تینا ...؛ تینای خوب! چقدر خوشحال شدم از دیدنت. چقدر خوب بود حضورت امروز و امشب. ممنونم که کمک کردی برای بهتر شدن امشب. ممنونم برای بودنت. ممنونم برای کادویت. سفرت سلامت.

   مینا ...؛ مینا ِ جان! لبخند می آوری روی لب هایم دختر. چقدر خوب ست که فکر کسی، لبخند بیاورد برای اطرافیانش. مرسی بابت امروز و امشب. مراقب حس ها و مهربانی هایت باش. مرسی بابت قرص ها و مسیری که رفتی. مرسی بابت کادویت. مرسی بابت بودنت. و مرسی از کوله ی جادوییت. و آب را گل نکنیم و...

   نگین ...؛ نگین مهربان! آه از دست تو دختر. که زدی به خال با این کادوهایت. دستم را زده ام زیر چانه ام و به عکس های بهراد نگاه می کنم. به دست ها و پاهای کوچکش.  به حالت نشستنش. مرسی بابت سلیقه ای که به خرج دادی. مرسی به خاطر مهربانیت. مرسی بابت عکس هایی که زحمتش همیشه به گردن توست. مرسی بابت بودنت.