هرگز از رویاهایت صرفنظر نکن،
چون به آنها نیاز داری.
هرگز اخلاقیاتت را دست کم نگیر،
چون آنها تو را آنگونه که هستی می سازند.
هرگز احساساتت را پنهان نکن،
چون شخصی مایل به دیدنشان است.
هرگز فکر نکن همه چیز را می دانی،
چون ممکن است لحظه ای بعد به نتیجه ی متفاوتی برسی.
هرگز خودت را آنطور که نیستی نشان نده،
چون آن زمان هرگز نمی فهمی واقعاً چه کسی هستی.
هرگز به کسی اجازه نده بگوید چه احساسی باید داشته باشی،
چون چنین حقی ندارد.
دو حالت بیشتر ندارد، یا آدم ها زیادی شادند، یا من زیادی درب و داغان م ..
دو حالت بیشتر ندارد، یا آهنگ ها زیادی غمگینند، یا من زیادی حساس شده ام ..
دو حالت بیشتر ندارد، یا تقصیر پاییز است، یا تقصیر تو ..
ی کتاب خریدم به اسم "پاسخ" ؛ جریانش از این قراره که کتاب رو تو دستهات می گیری، روی هرسوالی که توی ذهنت هست ــ که البته جوابش باید به صورت بله یا خیر باشه ــ تمرکز می کنی .. بعد یکی از صفحات کتاب رو باز می کنی و جواب سوالت رو می گیری ... بعد؛ از غروب تا حالا هی ازش می پرسم "این بود زندگی ؟ .. " اونم هی می گه : آری .. : )
تو رنگ میدهی به لباسی که میپوشی بو میدهی به عطری که میزنی معنا میدهی به کلمههای بیربطی که شعرهای من میشوند …
ساره دستاران
دلم به حال پروانه ها می سوزد
وقتی چراغ را خاموش می کنم
و به حال خفاش ها
وقتی چراغ را روشن می کنم ...
نمی شود قدمی برداشت
بدون آن که کسی برنجد؟
مارین سورسکو
از اینکه این چند وقته نمی توانم واژه ها را درست و درمان در کنارِ هم ردیف کنم؛ از خود اَم دلگیرم...عذر مرا بپذیرید...شما بنویسید...
همیشه که نباید حرافی کرد...من سکوت می خواهم...ساکت
به مرگ میماند عشق
ناغافل و برقآسا
هر وقت دلاَش بخواهد میآید!
که چه پدری از دل آدم در نمی آورد این
لامصب عشق
دخترم که بدنیا آمد،بزرگ که شد،مدرسه که رفت،درسش که رسید به صاعقه،یادش میدهم که هر لحظه امکان دارد صاعقه بزند وسط زندگیش و همه چیزش را خشک و نابود کند.یادش میدهم که بعضی از آدم ها، شبیه صاعقه اند.صاعقه وار می آیند و به آتش میکشانند و میروند.آنوقت حتی اگر تا آخر عمر هم بسازد،باز هم محال است زندگی اش شبیه قبل از بودن ِ صاعقه ای ها بشود.محال است...
البته قبلش باید یک جور ِ خوبی،معنی محال را بهش بفهمانم
می گویم که همه چیز را در باره ی او و نقاشی هایش دوست دارم!!
اما او میگوید: من همه چیز را در مورد یک نقاش یا نویسنده دوست ندارم. زیرا آنهایی که بسیار دوستشان دارم, اغلب خودکشی کرده اند و من اینرا اصلا دوست ندارم.
آرام گفتم:من هم دو ستال را بسیار دوست دارم.
اما از اینکه خودکشی کرده است !
و این نقاشی از نقاشی است که بسیار کارهایش را می پسندم. نام این نقاش de- stael است
از هوشیار و موسوی گذشت ولی من مانده ام که کدوم شوهر بدبختی سهم من و سازدل و زارع میشه...حالا باز هم من...باز هم زارع موندم اون بنده خدایی که گیر سازدل میاد چیجوری باید این همه دیوونگی رو تحمل کنه...اصلا جدا از شوخی خیلی مشتاقم که ببینم این دلارام خانم به کیجواب میده...کلا بدا به حالش
اگر زنی را نیافته ای که با رفتنش
نابود شوی
تمام زندگی ات را باخته ای
این را
منی می گویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیده دور گیسوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریخته پای گلدان هاش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مبادا
معجزه تر از انار ِ خدا ، که صد تائی با نظم و ترتیب و در پوششی نرم کنار هم نشسته اند ، قبرستان ِ آدم هاست . هزارها ازاینها با نظم و ترتیب ، تازه در پوششی سخت ، کنار هم با احترام خوابیده اند . آدم ها یک جاهائی خیلی شبیه هم می شوند . وقت ِ گریه ، وقت ِ خنده ، وقت ِ خواب ، وقت ِ مرگ . تفاوت ِ آدم ها در این است که در این موقعیت ها هستند یا ناظر ِ این موقعیت ها. دارند گریه می کنند ، می خندند ، خوابیده اند یا مُرده اند ، و یا دارند به آدم هائی که دارند گریه می کنند ، می خندند ، خوابیده اند یا مرده اند نگاه می کنند . درست مثل مُرده های توی ِ قبرستان و آدم هائی که به قبرستان می آیند .کاش فقط نگاه ِ خالی نکنند . نگاه ِ خالی خیلی کم است ...
ساعتها هر جور که دلشان می خواهد می روند آرام یا تند فرقی نمیکند چون من دیگر توان رفتن ندارم همینجا ایستاده ام
میگوید بعضی ها آدم ِ تنها زنده گی کردن نیستند . پس خودشان را وصل میکنند به یکی دیگر . تکیه میکنند بهش . آویزانش میشوند گاها . آدم آویزان باشد , اما حداقل بداند که آویزان است ! بداند که تکیه گاه میخواهد . گُز گُز نکند که زنده گی مستقل میخواهد و جای دور میخواهد و مهاجرت میخواهد ! به خدا آدم ِ آویزان , شرافت دارد ؛ به آدمی که از ساده ترین تنهایی ها هم بر نمی آید !
در عمیق ترین نقطه ی دریا
غرق شده ام
و از آن پایین
تو را می بینم که مثل شهابی
از آسمانم عبور می کنی
و من هر چه بیشتر آرزویت می کنم
بیشتر غرق می شوم