-
محمدی
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 01:28
یادمان باشد : زندگی کوتاه نیست مشکل اینجاست که ؛ ما زندگی را دیر شروع میکنیم ..
-
محمدی
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 01:28
سرسری رد شو و زندگی کن ، دقت ؛ " دِق اَت " می دهد ...
-
محمدی
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 01:27
بـــــــــــــزرگ تـر کـه شـدم داستـانـی خـواهـم نـوشت کـه کـلـاغ هـایـش قـصـه بـبافـنـد و آدم هـا را بـه هـــــــــــــم بـرســـــــــــــانـنـد !
-
محمدی
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 01:27
عمری را تلف کردم تا بفهمم فهمیدن همه چیز لازم نیست ...
-
موسوی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 21:44
- اینجا را می گویم - مدفن ِ افکار ِ خاموش ِ آدم ِهای دیوانه ای است ... که از فرط ِ تنهائی ... فقط ... دستشان به خدا می رسد و بس . اینجا را که خواندی ... نمی گویم دلت را بشور ... لطفا امّا ... چشمانت را آب بکش . وقت هائی که به مرگ فکر می کنی ... فکر کرده ای ... اصلا مرگ برای چیست ... ؟ لطفا ... همین یک دفعه را ... فقط...
-
موسوی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 21:41
هجران و قاف ِ عشق و الف ِ قامت و قافیه و فیلان و بیسار را ول کن ... ، دیوانه ی ِ الاغ دارم می میرم از نبودن َت بیا ...
-
موسوی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 21:41
دارم به دوست ِ دبستانی ام ریاضی یاد می دهم ... ، داشت َم فکر می کردم با هر تقریبی هم خود َم را گرد می کنم باز هم تنهام .
-
موسوی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 21:39
شاعر ها بین ِ خود ِ شان به تو می گویند غزل ..
-
موسوی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 21:39
پیری فراموشی می آورد ... یادآوری پیری ...
-
موسوی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 21:38
اصلن فلسفه ی ِ وجودی ِ بهشت این است که ... این جا درست شدنی نیست ... ، جهنم هم کیفر ِ کسانی است که این جا را خراب تر کردند ...
-
موسوی
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 21:37
تنها جمله ای که بین همه مشترک است ... و باعث ِ جدائی همه هم شده این است : حقّ با ماست ...
-
جوادی
شنبه 30 دیماه سال 1391 20:03
نمی دانم ... ؟! شاید از قانون ِ بقای ِ انرژی و این کوفت و زهر مار هاست ... ، که عمق ِ درد ِ پس خورده گی خیلی مهم است ... ، که تاوان ِ درد ِ عمیق ِ پس خورده گی ِ من توسط ِ تو را ... پس زدن ِ چند نفر توسط ِ من می تواند برابری کند ... ، حالا شما روانشناسها هم لطفا نگوئید که فیزیک نیست ... که عقده است و فیلان است و بیسار...
-
جوادی
شنبه 30 دیماه سال 1391 20:01
هیچ قهرمان ماراتنی به اندازه پدرم به دنبال نان ندویده است …
-
جوادی
شنبه 30 دیماه سال 1391 20:01
نه صفت ِ مفعولی ... نه پسوند ِ فیلان و بیسار ... ، فقط تو می توانی حال ِ ساده ی ِ مرا ... حال ِ کامل کنی ...
-
جوادی
شنبه 30 دیماه سال 1391 20:00
زنــــدگــی به مـن آموخـــت؛ هیـــچ کــــــس شبیه حرفهایـــش نـیـسـت!
-
جوادی
شنبه 30 دیماه سال 1391 19:59
خــواستم چشــم هایت را از پشت بگیرم ..... دیدم طــاقت شنیدن اسم هایی که می گویی را ندارم...
-
جوادی
شنبه 30 دیماه سال 1391 19:59
دل درد گرفته ام از بس فنجان های قهوه را سر کشیده ام… . . و تــــو ِ لعنتــــــــــــی.. تـــه هیچکدام نبودی...!
-
جوادی
شنبه 30 دیماه سال 1391 19:58
به سلامتی کسی که کمرمو شکست ولی من هنوز دولا دولا دوسش دارم …
-
من درون قفس سرد اتاقم -تنگم...سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 23:46
-
سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 23:46
گاهی وقتها یک “ شب ” چند “ روز ” طول میکشد …
-
سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 23:45
/بگذار یادمان نرود/ یکدیگر را در شبی رو به انتهای پاییز.... به هیچ خدایی نسپرده، رفتیم.
-
لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 23:45
-
سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 23:45
تو که دیگر درد نمیکشی، پس چرا گریهام تمام نمیشود ؟
-
سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 23:44
میخواهم چیزی بنویسم تسلی دهم کسی را آن بالا از من عنوان مطلب میخواهد کمی پائینتر اندازه ی قلم ... دلتنگی نه عنوان میخواهد ، نه اندازه اش را با هیچ قلمی میتوان نوشت بگذریم اصلا نمی نویسم ...
-
سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:00
غمگینم برای نویسنده عاشق" یک انسان خوب که سرطان داشت و ... نصف صورتم بی حس است ... خوب است دیگر .. نمی خواهد داغی اشک هایم را تحمل کند ..
-
در این خدایی خدا مانده ام...سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:00
چه کسی فکــــــــــر میکرد که پسرک خوش گذرانی روزی سر از مسجد دربیاورد .. خدایا تو فکر میکردی ؟؟ ..
-
شادی روحش" صلوات...سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:00
یکــــــــــ زمــــــانی خیلی ها به زندگی و زیبایی من حسادت می کردند .. خیلی از دختر ها دوست داشتن که زن من شوند .. خیلی ها دوست داشتند که استیل من را داشته باشند .. امــــــا اکنون . بگذار برایت بگویم .. رنگی پریده .. سری تراشیده .. ابرو هایی ریخته .. سری بزرگ شده .. اندامی نحیف .. چه چیز ماند از آن همه زیبایی ...؟...
-
سازدل
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:00
گزیده ای از درد نوشته های شهاب که شما"هر چند هم بخوانید نمیفهمید... روی نیمکت نشسته ام .. هر کسی رد میشود نگاهی عمیق می کند و میرود .. کلاهم را در میاورم تا بهتر ببینند .. شاید دیدن یک آدم سرطانی یک نفرو به خود بیاره .. در اعماق فکر و خیال .. قطره ای بر سرم کوبیده میشود .. یک قطره .. دو قطره ... سرم را بالا می...
-
جوادی
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 22:45
دور ا دور نگرانت بودم دور ا دور عشق ورزیدم و خود نمیدانستی که نگاه های گاه و بی گاه و بی تفاوتت .
-
جوادی
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 22:45
دریا را از خدا قرض می گیرم سیگارش را هم و خدا می نشیند پشت پیانویش سونات مهتاب می زند بیا حرف نزنیم