پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

کشتکار


Romain Rolland



آن وقت که هر چه گرد انسان است پیوسته دوست را به یاد وی می آورد...

آن وقت که انسان در محیط آشنایی که با دوست به سر برده است٬ تنها می ماند.

/ ژان کریستف/ رومن رولان/ ترجمه ی م.ا. به آذین/



کشتکار


چرا دوست داشتن زنها
تا کجا تا کی ندارد
نهایت ندارد...

کشتکار


برف اومده...من خودم خودمو تعطیل کردم نرفتم دانشگاه

کشتکار


می اُفتد ...
چیزی که بخواهد بی اُفتد بالاخره می اُفتد ، می شکند ، خرد می شود .....
حالا تو هی دستهایت را بگیر در مسیرش که نَ اُفتد که نشکند که از بین نرود....
بعضی چیزها اصلا آمده اند که بی اُفتند، اصلا هیچ اتفاقی تا نَ اُفتاده خوب و بدش معلوم نمی شود ،
اول باید بی اُفتد ، اولش باید متلاشی شود .... این بایدها شرطِ لازم است ....
حرفهایم را خوب می فهمی
اگر کمی ریاضی ات خوب باشد ،
اگر برهان و قضیه و احتمال و هندسه و اعداد و جذر و رادیکال و لگاریتم و هزار کوفت ومرضِ دیگر ،
فقط ریاضی نباشند در زندگی ات ،
ریاضت باشند ....

محمدی


شب برای ِ بچّه هاست ...

     
                   که قصّه می شنوند ...
 
                   که خواب می بینند ... ،
         
                   آدم بزرگ ها شب ندارند ... ،
      
                   ما آدم بزرگ ها فقط داریم  چشم های ِ مان را از ترس ِ تاریکی می بندیم ...
          
          

محمدی


کابوس هایم

بوی عرق می دهند

بوی پای مانده در کفش

مدتهاست ایستاده ام

در صف

بانک،نان،عشق،سرویس دانشگاه،ویزا

صدایم بزن       

می خواهم از این خواب

 بــــــــــــــــــپـرم

 

سازدل


حرفهای با کلاسم ته کشیده ٬ کتاب نخوانده ام و نمی خوانم بسکه خودم توی دره خودم تنها هستم٬ نه سارتری هست نه کامویی نه حتی تگزوپری ناآرامی که برایم داستانِ مهربان بگوید. حرفهای با کلاسم ته کشیده خیلی سال است که داستایوفسکی نخوانده ام و شاید دیگر حتی یادم نمی آید راسکولنیکوف چه شکلی بوده. قزاق پتراکف ولی سراغم می آید گاهی. با آن ماده گرگ نمی دانم اسمش چه بود روی شانه اش خیلی وقت است که خوابی ندیده ام و خیلی وقت است کسی به من نگفته عجب ذهن لطیفی دارید. فکر می کنم پایان آدم اینطور اتفاق می افتد. ذره ذره تکه تکه اش توی راه می ماند تا یک روزی می بیند از او چیزی باقی نمانده است. می دانید فکر می کنم توی این راه آدم به سمت هیچ ستاره ای هم نمی رود مثل کورها دست دست می زند توی تاریکی و سر هر پیچی یک تکه اش جا می ماند. بعد لخت از همه چیزش روی زمین می افتد و انبان حرفهایش مثل کرم در تن مرده تکه های آخر تنش را سق می زند. من الان آنجا هستم..برای آنهائی که از قدیم مرا می خوانند، پرده افتاده است و می دانند احوال نویسنده چقدر چرک است... هوای ِ دلش را داشته باشید شاید روزی بنویسد دوباره ! و گریزی نیست ناگزیر را .تنها همان جا خواهم نوشت برای مدتی شاید ... 

 

رضایی


ببین دلخوری، باش
عصبانی هستی، باش
قهری، باش
هرچی می‌خوای باشی، باش!
ولی حق نداری با من حرف نزنی، فــَهمیــدی؟

(سریال خانه سبز/ بیژن بیرنگ و مسعود رسام)

پ.ن: این از اون جمله هاست که هم قشنگه هم شجاعانه س! البته تا حد زیادی هم مغرورانه

رضایی


سرخ که نه!...

آب شد

آدم برفی کوچکم....

وقتی برایش

یک حوابرفی ساختم!!

«الینا»

رضایی


دم چشم هایت گرم !

با آن دوستت دارم های عاشقانه اش

از زیر زبانت که نمی شود حرفی کشید !


رضایی


این ک زن می شوم .. هیچ ربطی ب مرد بودنم ندارد ..

رضایی


ترکیب  ِ  " حرف زدن "  خیلی  متناسب  شکل  گرفته ...  ،

                         بعضی ها  حرف ِ شان  را  می زنند  توی  ِ  گوش  ِ  آدم ...

 

نامی


روزها یی در زندگی هست ک احساس می کنم با خودم اختلاف دارم .. اختلافی خیلی عمیق .. ک با شکایت و این چیزها هم حل نمی شود و فقط یک حکم قصاص چاره ی کار است .. این اختلاف در هر چیزی حس می شود .. افکارم .. دوست داشتنی هام و حتی اختلاف سنی .. آره .. من باخودم اختلاف سنی زیادی دارم ..

نامی


زنده باد آلرژی که در همه فصل بهانه ای است برای

حال بد

صدای گرفته

و...

نامی


این روزها..

این روزهای نداری و بد بیاری

چه دارا شده ام

از جای خالی تو!

نامی


این روزها درد هایم را
از روی دست های مادرم
می نویسم ..

نامی


من فقط یه سر سنگین دارم

آنقدر سنگین که باید دستش بگیری

دستش بگیری که تو را از توی  خودش بیرون نریزد

نامی


درست مثل یک سرباز
اگر شرایط جنگ را نپذیرم خواهم مرد!

(سابیر هاکا)


نامی


ساعت اتاق خواب م بیست و سه دقیقه عقب ه .. ساعت مچی م هفده دقیقه جلو ئه .. نمی دونم ساعت گوشی م شش دقیقه عقب ه یا جلو ئه .. و این ها هیچ ربطی ب این نداره ک من آدم مقرراتی هستم ک عاشق نیس ت . . . . .