به همین زودی ها
سال نو را تحویلمان می دهند
هفت سین ما امسال
هفت سیلی محکم است
که صورتمان را سرخ می کند.
دوستات دارم
و همین غمگینترم میکند...
وقتی که نمیتوانم چهارفصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایات را از من میگیرد...
درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
خام بودم
و فکر می کردم
تمام گره هایی که
به سبزه های عید می زنم
روزی باز می شود
حالا
به روزهای این زندگی زرد
گره خورده ام
جوانی هایم
بوی پیاز داغ گرفته
و دلم
آش رشته های مادرم را می خواهد
و شبهایی که
از صبح شدنش بیزار نبودم
حالا خودم نیستم
زنم
مادرم
و هر روز گوشه ای از تنم
به جایی می گیرد
و بی آنکه بفهمم
سیاه می شود
سیاه
کاش تنهایی شاخ و دم داشت
غول بی سرو پایی که
سایه اش هم تنمان را می لرزاند
بد ماجرا این جاست
درست این جا که تنهایی
معمولی می آید
معمولی معمولی می ماند
و معمولی معمولی معمولی
با تو هم خانه می شود
رسول ادهمی
سالهاست به تو فکر نمی کنم
چسبیده ام به این زندگی لعنتی
به زنی که در من مادر شده
و مردی که تو نیست
طعم اولین دیدارمان یادم نیست
طعم سرمایی که آتش مان را تندتر می کرد
و طعم تو
سالهاست من، من نیستم
من شعرم
شعری برای روزهای سمعک
روزهای دندان مصنوعی
و روزهای آلزایمر
باید بنویسم
تا سالها بعد یادم نرود
زمستانهای شیراز
چه به روز استخوان هایم آورد.
مثل نکتهای ظریف و ملموس
جاهای خالیام را پُر میکنی…
وقتی میگویم: «دوستت دارم» یعنی همیشه
حتی ساعتهای غیراداری، و روزهای تعطیل ....
داوود ملک زاده