پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

سازدل


چقدر دروغ نوشتند

توی کتابهای فارسی مان

"رفت "

که لازم نبود !


سارا شاهدی

سازدل


امروز،"میم" خود کشی کرد،با سی قرص آرامبخش آسیاب شده..میم نمرد،برای میم غصه می خورم برای خوبی هایش برای محبت هایش، برای نفهمی هایش،برای حماقتش،برای اینکه همیشه یک قدمی خوشبختی که میرسد می ایستد،برای اینکه هیچ وقت خورشید برایش طلوع نمی کند او فقط می داند که یک اتفاق هایی بیرون می افتد که روز می شود و شب می شود...غصه می خورم برای میم بیست و 5ساله،میم تنهای موفق خوب احمق



پانوشت : من شادم با تمام درد هایم٬سالاد فصل درست کرده ام برای مامان بابا امشب و از چهار پایه بالارفته ام و پرده های اتاقم را وصل کرده ام و با بلند بلند آواز خوانده ام..و رویاهه را چرخانده ام..

چرا میم می خواست بمیرد؟ غصه ام می گیرد وپستم اینجوری بنفش آبی می شود

 

سازدل


پاک می کنم تمام 24 ایمیلی که راجع به " سپاه کمبوجیه در مصر" به به و چه چه اش و امضا کنید آمده است حوصله افتخار کردنم سر می رود  از جاماندن امروز به عشق فردا و از حسرت دیروز

Turn  turnکریس دی برگ را تند تند بلند بلند می خوانم و می گذارم سوز  یخ کرده برف های دامنه زاگرس بهم بگوید :بهانه نیار ..تو خوب بلدی توی این دنیا زنده گی نکنی

می خندم

وماه و ستاره می کشم ،رد پا و آدمک های شاد روی برگ اول بیانیه ها فرم عضویت کمپین ها  تست های تافل و جزوه های ارشد

و ضرب پا می گیرم بی هوا با ریتم بارون

با من بخند

تا دیرمان نشده

 

موسوی


هر سال

می آیی چکار؟

وقتی که هیچ گلی به سرم نمی زنی

بهار!




سارا شاهدی

موسوی


من

مجنونِ قرن بیست و یکمم

به جای کوه

سر به

مکتب

گذاشته ام..

موسوی


آن دانشگاه کوچک بهشت خدا بود

موسوی


سایه ای برای بالای سر؟

سایه ای برای پشت چشم؟

.

.

.

راه را گم کرده ام

تو کجــــــــایی هم سایه؟

موسوی


داری شبیه به قهرمان ها می شوی

این کار را نکن

فقط یک نویسنده می داند

 چقدر خطر ناک است

موسوی


در این دنیا

هیچ چیز نابود نمی شود بلکه تبدیل می شود

ماموت ها هم بی دربغ به اساتید دانشگاه ما مبدل شده اند...

موسوی


روشن است که خسته ام

زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند

از چه خسته ام ، نمی دانم

دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید

زیرا خستگی همان است که هست

سوزش زخم همان است که هست

و آن را با سببش کاری نیست

آری خسته ام و به نرمی لبخند می زنم

بر خستگی که فقط همین است

در تن آرزویی برای خواب

در روح تمنایی برای نیندیشیدن


فرناندو پسوآ


موسوی


حالا که رفته ای
رفته ای

- چون دشنه ای

           در سینه ام -

چه دردناک

دوست دارمت.


سارا شاهدی

سازدل


چارلز بوکفسکی

نظام اموزشی مان یادمان داده

که همه مان می توانیم

بزرگ ترین برنده باشیم

ولی چیزی راجع به فلک زده ها

یا آن ها که خودکشی می کنند

به ما نگفت


یا از وحشت انسانی که در جایی

درد می کشد

و تنها

بی عشق

بی همکلام

سازدل


خانه نمی خواهم

برایم  کوچه ای بخر

که بین حیات های پر از شکوفه

خوشبخت شده است...

سازدل


باور کنید که آدم ها بیشتر از یک جان دارند...چون من هر چه حساب می کنم درست از آب در نمی آید

می خواستم بنویسم : " اگر کویر را ندیده اید اگر اینقدر وقت نداشته اید که خووب ِ خوب پلک زدن بچه شتر هار اتماشا کنید و لیز خوردن مارمولک ها را روی ماسه ها و جنگ سوسک ها راببینید یا صدای آواز پرنده های کویری را نشنیده اید  نصف عمرتان بر فناست"

می خواستم این ها را بنویسم اما یک دفعه سر از دامنه های زاگرس در آوردم این غیبت تقریبا طولانی هم تقصیر همان است..تقصیر همان کوههایی که برف داشتند تقصیر کله شقی هایم است.تقصیر دشت های سبز زاگرس است تقصیر بزغاله های کوچولویی است که هوش از سر آدم می برند، تقصیر سینه سرخ ها است ،تقصیر جنگل های بلوط است ،تقصیر صبح های مه آلود و رگبارهاییست که نمی شد از شان گذشت، نمی شد خیس نشد نمی شد نچرخید ٬نمی شد ندوید...و نمی شد گلود درد نگرفت و سرما نخورد...

ومن حالا اینجا نشسته ام و فکر می کنم که کل عمر آدم بر فنا ست اگر زیر  این باران خیس نشده باشد اگر پاهایش را نکوبیده باشد زمین که من همین جا می مانم و اگر پونه نچیده باشد و دنبال راکون ها و سنجاب ها توی سوراخ درخت ها نگشته باشد.باورتان بشود یا نه همین قدر که اینجا مگس می بینیم  آنجا کفشدوزک بود همین قدر که اینجا گنجشک هست...  آنجا قناری

من بر گشته ام  و آنجا برای همه تان  دعا کرده ام برای همه مان  که همه صخره هایمان  در خت بدهد و پر از جنگل بلوط بشود 

زارع


من،همت کرده ام که توی طرح ترافیک ٬فردم .

زارع


برف می بارد

لبخند می زند زنی

 از پشت پرده پنجره روبرویی

به شال دست باف بلند تر از پالتویت

لو رفت

که ماههاست عاشقت شده ام

زارع


وقتی تو،تو هستی ...من برای خدا اهنگ می سازم و این چیزی که روی شانه ام سنگینی می کند دیگر بار نیست بال است..

زارع


می دانی خوشبخت ترین کلمه ها کدام هستند؟

چرت و پرت،دری وری ،چرند و پرند

نخند

ببین

نه می شود سر هم شان کرد

 نه از هم جدا می شوند

نه  بی هم معنی می دهند

زارع

آن پرنده که شب هم پرواز می کند خاطر خواه ِ آسمان است ... ، پرواز در روز فقط تفاخر ِ به زمین است ...