پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

هوشیار


بم

ترکیب

توست

با

من

 

 

هوشیار


همه‌ی آنهایی که مرا می‌شناسند 

می‌دانند چه آدم حسودی هستم ؛

و همه‌ی آنهایی که تو را می‌شناسند ...

لعنت به همه آنهایی که تو را می‌شناسند !  


نزار قبانی

هوشیار


قدیما هزار ساعت عشق بود و


یک بوسه یواشکی...

الان هزار ساعت بوسه علنی هست  و


دریغ از یه لحظه عشق..

هوشیار

ما هم مثل میز ها می مانیم

می سازندمان برای اینکه   بشویم دلیل خوب نشستن رو به روی هم

با چوب های محکم

اما رنگ به رنگ

گوشه دار و لبه دارِ ناهار خوری

گردِتراس ِ نویسندگی

شیب دار پنجره  های چوبی نقاشی

 شکل جلسه های تجاری

در نهایت می شویم

میز های کتابخانه

صاف  رو به روی یک نفر

با یک دیواره چوبی بینمان

پر از شعر های عاشقانه

هوشیار


وعشق یعنی

من جاده اصفهان -تهران را

از میدان های تهران

و

خیابان های اصفهان بلد ترم

هوشیار


کسی دیگر یادش نمی آید،قرار بود چه کاره شود.برای خودمان مدعی شده ایم" روانشناس شده ایم" صاحب نظر شده ایم..!

هوشیار


تاریخ ما آدم ها ی مثلا هوشمند هم فرق زیادی با مورچه ها ندارد. به آنها که مردند و به آنها که زن هستند تقسیم شدیم بعد وقتی زیاد به مغزمان فشار آوردیم یک طبقه کارگر هم اضافه کردیم و آخرش چی؟مردهایی داریم که نصف بیشترشان به هیچ کاری نمی آیند مثل مورچه های نر ٬ ملکه هایی داریم که  ملکه بودنشان به هیکلشان است مثل مورچه ها و کارگر هایی که گیج و گنگ اند...بی انکه بدانند میازار موری که دانه کش است را برای چه سروده اند

هوشیار


می شود رهایم کنی

...

نگاهم کرد

فکر کرد:

قفس به این گرونی رو چی کار کنم؟

و در را بست

 

هوشیار



-عذر می خوام یه لحظه فقط...عرضی داشتم...

-خیلی طول می کشه نمیشه

***

-ارزی داشتم..

-امر بفرمایید

***

دلم می خواد ارتفاع بگیرم

 

هوشیار


مرا از لیست انتظارت خط بزن

من جا می مانم از تو

توی چمدانم بغض های تیزی

 پیدا کرده اند

هوشیار


حتی یک بار

نگفتی: دوستت دارم

فکر کن!

کنکور بدهی اما

نتیجه اش اعلام نشود!



سارا شاهدی

هوشیار


« از آدم های بزرگ مجسمه ساختیم و دورشان نرده کشیدیم؛ هر کس حرف این مجسمه ها را باور کرد، باید بین خودش و مردم نرده بکشد »

هوشیار


مرا ببخش

که با دوریت زنده ام

هنوز..

هوشیار


اما...اگر...شاید!

اما گناه من نبود

اگر تو را برای من نوشتند

شاید من اشتباه کردم

اما اگر شاید نبود

حتما گناه من نبود

تو را با فاصله....      برای من نوشته بودند.

رضایی"برای سرکار خانم سازدل عزیز


یه دخترایی هستن لباساشون هیچوقت خانومانه نیست ،
همیشه دخترونه لباس می پو شن:
پیرهن؛ شلوارایِ رنگی, جوراب شلواری...
رویِ جدول راه می رن ... زیرِ لب آهنگ می خونن،
یهو یادِ خاطره ای باعث می شه بلند بخندن زود می رنجن؛
زود آشتی می کنن حسود نیستن اما انقدر حساس می شن وقتی عاشق میشن که زود بغض می کنن زودم خوب می شن،
اشک می ریزن اما یهو اشکاشونو پاک می کنن می گن بی خیال می گذره،
یه دخترایی هستن وقتی باهاشون تو خیابون راه می ری یهو دستتو محکم می گیرن می چسبن بهت آروم کنارِ گوشت می گن یهو دوست داشتم،
یه دخترایی هستن با بچه ها بازی می کنن با پیرمردا راه می رن و خاطره گوش می دن با پیرِزنا می شینن
و تجربه رج می زنن این دخترا ... هیچی ..... همین ....

رضایی


من برای تنها نبودن ..

 

 

 

آدمهای زیادی دور و برم دارم !!!

 

 

آن چیزی که ندارم کسی برای

 

 

" بـا هم بودن "

رضایی


چه تجارت ناشیانه ای بود

 

 


آن همه نازی که من از تو خریدم ..!

 

جوادی


  این  که  دل  ِ  آدم  می گیرد  خُب  طبیعی  است ... ،

                       این  که  می گیرد  و  ول  نمی کند  غیر طبیعی  است ...

          

جوادی


زن بودن کار مشکلی است


مجبوری مثل یک بانو رفتار کنی


مثل یک مرد کار کنی


مثل یک دختر جوان به نظر برسی


و همانند یک خانم مسن فکر کنی.