از تنهایی
خسته شده ام
از رسیدن،
نا امید
از تو،
دلسرد
دلم به هیچ چیزی خوش نیست
اما
چرا نمی توانم عاشقت نباشم؟
گاهی فکر میکنم آدم های زیادی هستند که من می توانم با آنها عمیقا، احساس نزدیکی کنم اما افسوس نمی شناسمشان!
من فکر می کنم که تو دیوانه ای
چرا که قلب خود را
این لاله شفیق ِ صحرایی،
این قالی مجلل،
این کوه نور را
دادی به من که از همه شهر بدترم
من فکر میکنم که تو دیوانه ای
یک لحظه زندگی تو از دست می رود
وقتی کسی که هستی ِ تو هست، می رود
شاید که اندکی بنشـیند کنار تو
اما کسی که بار سفر بست، می رود
کی می شود برابر تصمیمش ایستاد؟
تیری که بی ملاحظه از شست می رود
آن کس که دل بریده، تو پا هم ببرّی اش
چون طفلی از کنارتو با دست می رود!
"رفتن" همیشه راهِ رسیدن نبوده است
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود...
علی حیات بخش
بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد
گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد
آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که
خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد
راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس
هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد
نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند
اینکه ده انگشت، کار یک زبان را هم نکرد
نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت
آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد
اصغر عظیمی مهر
دوستت دارم ،
چنان با احتیاط مثل ، شاید
چنان باورنکردنی مثل ، آری
چنان طولانی مثل ، تا چه پیش آید.
هرمان د کونینک
ترجمهی مودب میرعلایی
وَ لأَبکینَّ عَلیکَ بکاءَ الفاقدینَ وَ لأُنادِینکَ أینَ کُنتَ
و مانند عزیزگم کردگان به دوری تو زاری می کنم و با صدای بلند تو را می خوانم ..
دعای کمیل
گاهی هم باید پاس داشت؛ پاس داشت و سپاس گفت، سپاس گفت این روزهای سرد را؛ که سرما می پیچد تووی تن ات؛ این روزهای کرختی را که دیگر حس نمی کنی؛ حتما نباید دلیلِ موجهی هم داشته باشد که؛ این کرختیِ بی مرز و بی دلیل... وسعت، وسعت ست و نامتناهی... نامتناهی؛ کاش چند وازه ی دیگر هم داشتم؛ چیزِ دیگری ولی نیست؛ همینهاست... همه چیزمان معمولی ست؛ دوربینمان؛ نگاهمان؛ عکسهامان و نوشتارمان؛ همینها را داریم، همینها را هم گذاشته ایم وسط .
چند وقتی بود گاهی صدای پیانو می پیچید تو دل شب. منبعش رو پیدا نکردم.
الان هم داره صداش میاد. در ضمن تو پس زمینه هم بوی سیب پیچیده. نه منبع بو رو پیدا کردم نه منبع صدارو!
می
ترسم چند شب دیگه یکدفعه علاوه بر بوی سیب و صدای پیانو ، یکی از تو دیوار
خونمون در بیاد بیرون و بگه : پاشو ریق رحمت رو سر بکش! پاشو کلی کار
دارم. دِ پاشو لامصب ...
به قول ایروینگ استون: رفاقتی سریعتر و پابرجاتر از رفاقت آدمهایی نیست که کتاب واحدی را دوست دارند.
پی نوشت:
سازی جون منم عاشق خورخه ام...داستان رژت خیلی زیبا بود...میدونم که این کارا ازت بعید نیست-زیبا