دلم تنگست
مثل لباس سالهای دبستانم
مثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر،
که نمیفهمیدم
وقتی میگویند کسی دورَست،
یعنی چقدر دورَست
تفاوت چندانی نداریما... در حد زمان افعال.
تو عشق را تجربه کرده ای
من عشق را تجربه می کنم
هیچوقت فکر نمی کردم تفاوت یه «ماضی نقلی» با یه «حال استمراری» انقدر دردناک باشه!
من و تو تمام بزرگراه ها و پل ها و تونل ها و زیرگذرها و خلاصه هر حرکتی که محمدباقر تو تهران کرده رو هزاربار تحلیل کردیم... کی نوبت به این جاده ای که بین من و تو ِ می رسه؟... من به یه پل عابر پیاده ساده هم راضی ام....
باران باشد..
تو باشی..
یک خیابان ِ بی انتهآ باشد..
به دنیا می گویم خداحافظ !!
گروس عبدالملکیان
فرصت تمام شد
من ماندم
با جنازه ای که روی دلم باد کرد.
تو
در صف نان و ماشین تکرار شدی
سنگ شدی ، سپید و سیاه ، مرمر
آسفالت شدی ،قیر
بالا رفتی ، با آسانسور
و فرود آمدی از بام همه ی رویاهایی که تو را به اوج می کشاند
تو
هنرمند شدی ، عکاس ، نقاش ...
... روزنامه ، کتاب ، پوستر ، تلوزیون
تو
همه چیز شدی
به جز یک چیز
عــاشــق نــشــدی
آدم ها تمام نمی شوند، آدم ها نیمه شب با همه ی آنچه در پس ذهن تو برایت باقی
گذاشته اند، به تو هجوم می آورند.
هرتا مولر
گاه ما نیازی به کلمات نداریم، برعکس، این کلمات هستند که به ما نیاز دارند. اگر ما این جا نباشیم،
کلمات کارکردشان را به کلی از دست می دهند. آن ها به سرنوشت کلماتی دچار می شوند که هیچ
وقت به زبان نیامدند، و کلماتی که به زبان نمی آیند،دیگر کلمه نیستند."
کجا ممکن است پیدایش کنم- هاروکی موراکامی
زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق میافتد، در حالى که تو سرگرم برنامهریزیهاى دیگرى هستى.
«تو» رمانی از میلان کوندرا هستی! سطرهای تو در من جاریست. میان کلماتت سایهای پنجرهبردوش درد را قدم میزند. پنجره را باز میکنم، کلماتت را میپوشم و عریانی را فریاد میزنم.
ما مردمان عادی گاهی دلمان می خواهد خوشبخت باشیم،نان گرم بخوریم،یا بندرهای دنیا را نه در کارت پستال ها بلکه به صورت زنده ببینیم،ما مردمان عادی خیلی آرزوها دیگر هم داریم که ما فرصت شمردنش را نداریم و شما حوصله ی شنیدنش را ندارید.