-
سازدل
جمعه 10 خردادماه سال 1392 01:07
اوه.. به طور مضحکی سر از خودم در نمی اورم!!.. حماقت از سر و رویم میبارد وقتی میان تحلیل بحث های تخصصی و تفسیر نگاه و چهره اش دست و پا میزنم..
-
سازدل
جمعه 10 خردادماه سال 1392 01:06
من مجنونی ندیده ام که خودش را بخاطر لیلی اش بکشد. از دوری اش بمیرد. لیلی ای ندیده ام که در فراق مجنونش بسوزد. ولی الی ماشالله لیلی دیده ام که تا دو ماه مجنونش را ندید یادش می رود که اصلا مجنونی هم داشته. و الی ماشالله مجنون دیده ام که با وجوداین که لیلی ای دم دستش دارد ولی دلش پیش لیلی ِ سر کوچه، لیلی ِ خاله، لیلی ِ...
-
رضایی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 16:46
۳۲ حرف الفبا دارم و لبخندهای تو.. . چگونه بنویسمت؟
-
رضایی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 16:45
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. بعضی وقت ها ... آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما دوستشان نداریم.به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم...
-
رضایی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 16:45
چیزی را بهانه کن برگرد وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی بیا طاقچه را به هم بریز و همین طور جلوی چشم من این سو و آن سو برو به روی خودت نیاور که دلت می خواهد چمدانت را باز کنی ، بمانی به هوای خستگی در کردن و کلافه از کجاست کو گفتن ها بنشین آری بنشین نشستن یعنی بودن کمی بیشتر بودن یعنی...
-
رضایی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 16:44
سنگفرش های پیاده رو... یکی بالا، یکی پایین. پایم میپیچد . قدم هایم را آهسته تر میکنم... کوله ام را کمی جابجا میکنم، بندش را روی شانه ام نگه میدارم. باد هوای شال سرم را دارد که مبادا از این عقب تر برود و تنهاییم، خراب شود!!! بوی عطرم را دوست دارم. خنکی و تلخیی با رگه ای از شیرینی خاص. دنیایی را در ذهنم بیدار میکند. این...
-
رضایی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 16:44
من یک جور زندگی میخواستم تو یک جور نتونستیم کیک مشترکی داشته باشیم خودمان را خوردیم. ( راجر مگاف)
-
رضایی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 16:43
روزهایی هم هست که نباید هیچ کاری کرد؛ باید کلمات را فراموش کرد، خواندن را فراموش کرد،نوشتن را فراموش کرد، زندگی راس ساعت هفتِ صبح را فراموش کرد، اتوبوس راس ساعت هشت را فراموش کرد، دوست داشتن و دوست داشته شدن را .. باید دوش نگرفت، موها را مرتب نکرد، لباس ها را اتو نکرد .. روزهایی هست که باید ایستاد، روی زمان هایی که می...
-
رضایی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 16:43
زندگی اگر به موئی بند است ... موی ِ تو کاش ...
-
سازدل
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 17:10
انگار بی تو هم به سر می شود،خیلی ساده. ..!
-
زارع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 16:39
آن روزها، داستانی بود مادرم نمیدانست غصه های من، از سلامت عقل است یا جنون چرا نمیتوانم دست در گردن رومن رولان بیندازم که میفهمم!!! ناب میگویی... آندره ژید که برایش صبحانه درست کنم ، پابرهنه ... اگر دولت آبادی، بمیرد ... از نانوایی نان بخریم که حافظ نان میخرید... در کوچه به مولانا سلام کنم... کسی با من حرف میزند...
-
زارع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 16:38
تو خیال تر از این حرف هائی ...
-
زارع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 16:37
مستاصل شده ام ... ، کارم کشیده به جائی که ... تو نیستی آن جا ...
-
زارع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 16:36
نمیدانم... زیباست؟ رازآلود؟ جز او دیگر کسی حرفهایم را نمیفهمد... باختم! هیچکس او نمیشنود ...
-
زارع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 16:34
یک جابجایی تک نوکلئوتیدی، آن هم جابجایی یک پیوند دوگانه و رهایی یک هاش، جانی میک ُ ند، انیشتین یا رسوای شهر ...جای خالی یک کربن، همان مسخ است ... هر صدم ثانیه... در یک دهم نانومتر ِ چند سلول.. . یک ا ن گستروم. ت و که ملیاردها سلولی!!! نباشی، آب از آب تکان نمیخورد! سر در کدام لابراتوار، چند ساعت، روز، سال، قرن... این...
-
زارع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 16:34
کاش این همه را از تو میشنیدم ..
-
زارع
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 16:33
کلاس نبود که. چهار ساعت شکنجۀ ممتد بود. روحم داشت زجر می کشید. استاد از رافائل می گفت و من زجر می کشیدم. از دورر می گفت و من زجر می کشیدم. از بوش می گفت و من زجر می کشیدم. انگار کن هر نقاش و معمار و مجسمه ساز شده باشد تازیانه ای که به سر و صورت روحم می خورد. بین دو کلاس خوابیدم. بله. همین من. همین منی که توی تخت صاف ِ...
-
رضایی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:02
-
رضایی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:02
اطرافم پر از تنهایی است...
-
رضایی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:01
ماتیلدا: «زندگی همیشه اینقدر سخته، یا فقط وقتی بچهای اینطوریه؟» لئون: «همیشه اینطوریه.»
-
رضایی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:01
بکستر: «آینه... شکسته.» فرن کوبلایک: «آره، میدونم. اینجوری دوسش دارم. همونجوری منو نشون میده که احساس میکنم.»
-
رضایی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:01
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...
-
رضایی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 23:00
ساندرو: «عقلتو از دست دادی؟ تو فقط یه بچهای.» پسربچه: «یه بچه؟ من سیگار میکشم، مست میکنم و عربده میکشم. آدم هم کشتم، دزدی هم کردم. من یه مردم
-
موسوی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:49
-
موسوی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:48
چه قدر دزدیدن نگاه از چشمان تو لذت بخش است گویی تیله ای از چشمم به دلم می افتد بانو ! با مردی که تیله های بسیار دارد می آیی؟
-
موسوی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:47
حجم نمیدانم های سنگین... انگور ... آرشه آرام و لَخت روی می ر لا ... صدای زیر و بم این درد بی تابم میکند... ... ...... نخ هم بر تنم سنگین است... شب را به بلوغ میرسانم...
-
موسوی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:47
جان می کَنیم، که جان نکَنیم ...
-
موسوی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:47
دردهای زیادی برایت مینویسم مهره هایم ترک های لبم طوفان های ذهنم بند انگشتانم کک مک های صورتم همه را دانه دانه بشمار ...
-
موسوی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:46
اشکهایم مثل کودکان سرتق، به هیاهوی تعطیلی مدرسه، از پله های چشمم سرازیر می شوند. سنگریزه دیشب حقیرتر از حرفی بود که چیزی را بر هم بزند اما از ضعف های خودم نگرانم. از مدتها سرمستی، به خود آمدم. فکر میکردم ..
-
محمدی
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 18:13
اصلن جبرئیل ِ به کنار، همین عزرائیل ِ بدبخت رو بگو! یه سره داره جون میکَنه و جون میگیره. اما این اسرافیل بچه زرنگ،n ساله داره میخوره و میخوابه که فقط یه روز بیاد یه مطربی کنه و بره! .