-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:47
برای رسیدن به موفقیت این از پله ها بالا بروید / موفق نشدید، نگران نشوید / این پله ها را پایین بیایید و دوباره به راه تان ادامه دهید.
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:46
آدمیان هوس پرواز کرده بودند / غافل از آنکه آسمان طاقت سنگینی حضورشان را ندارد.
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:46
از درد به خود می پیچیم / من از خشکی بیهوده غرور / تو از شور زایش جوانه ای برتنت!
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:45
آهای آفتاب برو آن پشت چشم بگذار و تا هزار بشمار / می خواهیم دور از چشم تو سایه هامان را ببوسیم.
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:44
کتاب سرنوشت را کجا پنهان کرده اید / قرار بود قهرمان ما باشیم.
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:41
هر عملی عکس العملی دارد عکس العمل من به رفتن تو همین قرصهاییست که می خورم و درمان نمی شوم و عکس العمل این روزها به قرصهای من مات شدن تصویر توست بر دیوار اتاق . . یا نیوتن احمق بود یا ما که هر دروغی را باور می کنیم...
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:41
نمی دانم چرا نمی توانند درست برنامه ریزی کنند؟! بعد از این همه سال هنوز هم امتحانات دانشگاهی با امتحانات الهی . . . تداخل دارند...!
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:40
از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهادی. معنی توفان همین است.
-
محمدی
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:39
بعضی اتفاق های خوب اونقدر دیر اتفاق می افتن باید رو به آسمون کرد و گفت: وقنش گذشت مال خودت!
-
هوشیار
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 23:29
عاشق که می شوی لالایی خواندن هم یاد بگیر شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهند شد از: مهدیه لطیفی
-
هوشیار
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 23:29
تلخ است که بگویم بیشتر در مقابله با آدم ها رشد کردهام تا در کنارشان
-
کشتکار
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 00:44
این فقط خوشی کردن است ... ، ما شاد نیستیم ... ، درست همانطور که گریه می کنیم ... امّا ناامید نیستیم ...
-
هوشیار
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 18:12
مثل عاشق شدن است؛ عشقی که گاهی با یک نگاه آغاز میشود. شروع برخی از کتابها هم چیزی است در حد آن اولین نگاه. گاهی همان جملهی اولِ کتاب کار خودش را میکند. تا به خودمان میآییم میبینیم گرفتارش شدهایم و از خواندن گریزی نیست.
-
هوشیار
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 18:11
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم؟ یعنی تو باور می کنی؟ شمرده ای؟ کی شمرده است؟ جز سیاستمدارها دیده ای کسی آدم بشمرد؟ باور نکن نارنجی! باور نکن سبز آبی کبود من! باور کن همه ی دنیا فقط تویی و برخی دوستان بقیه هم تکراری اند ! عباس معروفی
-
هوشیار
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 18:10
من اگر بتوانم خودم را سانسور کنم ، که میتوانم . اگر بتوانم جلوی کلمه شدن حرف های دلم را بگیرم ، که میتوانم.اگر بتوانم لبخند های زورکی بچسبانم روی لب هایم ، که می توانم.اگر بتوانم چشم هایم را وادار به دروغ گفتن کنم که میتوانم ، نمی توانم جلوی موهایم را بگیرم.موهای من هیچ وقت ِ خدا دروغ نمیگویند.پس مرا از طرز مقنعه سر...
-
سازدل
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:57
زنها وقتی ساکت میشوند، وقتی صدایشان در نمیآید، وقتی در ظاهر سرشان به کارِ خودشان گرم است و هیچ گلهای از هیچ کسی ندارند، وقتی بیتابی نمیکنند، غر نمیزنند، وقتی هی راه به راه نمیگویند که دلتنگند، کلافهاند، نمیگویند کاش بودی، کاش بیایی ببینمت، وقتی نمیگویند دلم برایت تنگ شده، از دنیای بدونِ تو میترسم، از...
-
سازدل
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:56
یک جائی کنار ِ همیشه ی ِ ذهن ِ من درختی هست ... که از شاخه ی ِ تنومند آن تابی آویخته ... ، من عصر های ِ دلگیری ام تو را روی آن تاب می دهم ... ، و تو چه می خندی ... ، واااای ... ، چه بی تاب َم ...
-
سازدل
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:54
ممد نوری می گذارم. الکی خوشحالم. بعد از کلی وقت دوباره با فلسفه و زیبایی شناسی آشتی کرده ام. این حالم را خوب کرده. دوباره شده ام خودم. دوباره چیزی خوانده ام که محظوظم کرده. هیجان زده ام کرده. لبخند دائمی روی لبانم نشانده. باعث شده چشمهایم برق بزنند. برای همین ممد نوری می گذارم. می گذارمش روی ریپیت. باهاش همخوانی می...
-
موسوی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:13
چطور بنویسم خیلی را.. میخواهم خیلی خوانده شود..
-
موسوی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:11
اینروزها؟؟!! عزم جـــزم میکنم.. که طاقت بیاورم..
-
موسوی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:10
خدای من می بینی؟ تفاوت بین دست ها و شانه هایم چ قدر فاحش است دستای خالی.... شانه های سنگین..... .. . تو همین نزدیکی ها یی، نه؟؟!!!
-
موسوی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:06
میگویم: ... نگاهم میکنی.. میگویم: ... همینطور نگاهم میکنی.. میگویم: ... بازهم نگاهم میکنی.. نزدیک است که دیگر میان ان شلوغی بغضم بترکد..سرم را میگیرم رو به آسمان و سعی میکنم پلکهایم بهم نخورند.. بدون اینکه بخواهم چشمهایم ثابت میماند روی ابرها .. حرفهایم یادم میرود.. به تو فکر میکنم و به پریشان یم.. به روزهایی که...
-
موسوی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 23:03
وقت هایی هست که آدم تمام آینده اش را با کسی زندگی کرده است، خانه ی هشتاد متری ته یک کوچه ی بن بست را با هم زندگی کرده اند، طبقه ی دوم یک آپارتمان قدیمی را زندگی کرده اند، جای لباس های توی کمد را با هم مشخص کرده اند، ظرف های تو ی کابینت را با هم چیده اند، پرده های حریرِ سفیدِ آشپزخانه را با هم انتخاب کرده اند، گلدان...
-
جوادی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 00:29
نگاهش می کنم .. بدون اینکه بفهمم یک لبخند کمرنگ می اید روی لبم.. نگاهش را ازمن میدزدد و یک لبخند پر رنگ میزند به یکی دیگر.. راضیم.. با اینکه لبخندت مال دیگریستـ ...
-
جوادی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 00:28
سُر میخورم میان گذشته و حالم .. که چه بی اندازه بیهوده طی کردم من..
-
جوادی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 00:28
میشود دست از سرم برداری؟ دیگر طاقت نفس های خودم را هم ندارم..
-
جوادی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 00:27
از شما چه پنهان میخواهم خودم را مجاب کنم همه چیز خوب است.. این رنگ پریده از شدت آفتاب است..
-
جوادی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 00:26
دیگر چشمهایت را نبند؛ بانو کجای دنیا دور میــکــده دیـوار می کشند! ناصر رعیت نواز
-
هوشیار
جمعه 10 خردادماه سال 1392 21:54
درست وسطِ شلوغی و ترافیکِ ساعت هشت و سی دقیقه ی خیابان بهشتی وقتی که گرمای چسبنده روزهای اردیبهشت از سر و پایم بالا می رود .. در حالی که صدای نه چندان دلچسب گوینده ی رادیو دارد از ترافیک خیابان های دیگر حرف می زند و راننده تاکسی مدام خمیازه های کش دار می کشد .. در حالی که فقط چاهار روز به امتحان پایان ترم ــ درسی که...
-
سازدل
جمعه 10 خردادماه سال 1392 01:07
( آمدم بگویم بچه که بودم، دیدم مشکل فلسفی دارد! آمدم بگویم بچه تر که بودم، دیدم مشکل فلسفی تری دارد!) پس خیلی سال پیش،یکبار وقتی کمد لباسم را مرتب کردم، توی جیب شلواری که اصلا دوستش نداشتم، پول پیدا کردم. نمیدانی چه احساس غریبی بود. از آن به بعد در تمام جیب هایم ، پول میگذاشتم تا فراموش کنم و موقع مرتب کردن کمد...