پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

پیام نور زشت... زیبایی آفرید!

غمگین مباش"درست درلحظه آخر،دراوج توکل ودرنهایت تاریکی"نوری نمایان میشود"معجزه ای رخ میدهد"خدایـــی از راه میــرسد...

رضایی


در میان این همه اگر

تو چقدر بایدی

رضایی


تفاوت چندانی نداریما... در حد زمان افعال.

تو عشق را تجربه کرده ای

من عشق را تجربه می کنم

هیچوقت فکر نمی کردم تفاوت یه «ماضی نقلی» با یه «حال استمراری» انقدر دردناک باشه!

رضایی


من و تو تمام بزرگراه ها و پل ها و تونل ها و زیرگذرها و خلاصه هر حرکتی که محمدباقر تو تهران کرده رو هزاربار تحلیل کردیم... کی نوبت به این جاده ای که بین من و تو ِ می رسه؟... من به یه پل عابر پیاده ساده هم راضی ام....


رضایی


باران باشد..

تو باشی..

یک خیابان ِ بی انتهآ باشد..

به دنیا می گویم خداحافظ !!

گروس عبدالملکیان

رضایی


فرصت تمام شد
من ماندم
با جنازه ای که روی دلم باد کرد.

تو
در صف نان و ماشین تکرار شدی
سنگ شدی ، سپید و سیاه ، مرمر
آسفالت شدی ،قیر
بالا رفتی ، با آسانسور
و فرود آمدی از بام همه ی رویاهایی که تو را به اوج می کشاند
تو
هنرمند شدی ، عکاس ، نقاش ...
... روزنامه ، کتاب ، پوستر ، تلوزیون
تو
همه چیز شدی
به جز یک چیز

عــاشــق نــشــدی

 

آسیه امینی

رضایی


آدم ها تمام نمی شوند، آدم ها نیمه شب با همه ی آنچه در پس ذهن تو برایت باقی
گذاشته اند، به تو هجوم می آورند.

هرتا مولر

رضایی


گاه ما نیازی به کلمات نداریم، برعکس، این کلمات هستند که به ما نیاز دارند. اگر ما این جا نباشیم،
کلمات کارکردشان را به کلی از دست می دهند. آن ها به سرنوشت کلماتی دچار می شوند که هیچ
وقت به زبان نیامدند، و کلماتی که به زبان نمی آیند،دیگر کلمه نیستند."

کجا ممکن است پیدایش کنم- هاروکی موراکامی

رضایی


کسی برای عشق نمی میرد مگر در قصه ها.

ضیافت - گراهام گرین

رضایی


این مذهب چه بده بستانی است که در این دنیا یک شاهی روی آن می اندازی و در آخرت کرورها شاهی عوض می گیری؟ چه دغل بازی و رشوه خواری و حماقتی ! نه ، انسانی که در امید بهشت و ترس از جهنم است، نمی تواند آزاد باشد.

گزارش به خاک یونان - نیکوس کازانتزاکیس

رضایی


زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق می‌افتد، در حالى که تو سرگرم برنامه‌ریزی‌هاى دیگرى هستى. 


جان لنون

هوشیار


«تو» رمانی از میلان کوندرا هستی! سطرهای تو در من جاری‌ست. میان کلماتت سایه‌ای پنجره‌بردوش درد را قدم می‌زند. پنجره را باز می‌کنم، کلماتت را می‌پوشم و عریانی را فریاد می‌زنم.

موسوی


ما مردمان عادی گاهی دلمان می خواهد خوشبخت باشیم،نان گرم بخوریم،یا بندرهای دنیا را نه در کارت پستال ها بلکه به صورت زنده ببینیم،ما مردمان عادی خیلی آرزوها دیگر هم داریم که ما فرصت شمردنش را نداریم و شما حوصله ی شنیدنش را ندارید.

موسوی


حُکم  این روزها  خشت  است  برادر ... ،

                             کوبه کوبه  بر  سر ِ  دل ...

    

موسوی


به همین سادگی، به سادگی بارانی که می بارد و سیگاری که خاطره های زیادی را با خودش دود می کند، به سادگی این که بنشینی توی تاکسی ... سرت را به شیشه تکیه دهی و رو به راننده بگویی جایی برای رفتن نداری، شوقی برای رسیدن نداری، فکری توی سرت نیست و کسی نیست که ساعتش را به وقت رسیدنت تنظیم کرده باشد .. به همین سادگی می توانی در ذهن خودت مرده باشی ..


عنوان؛ علیرضا عباسی

موسوی


این  که  آدم   توی ِ  بن بست ِ  خاطره  گیر می افتد ... ،

                       به  تو  راه  دارد  چون ...

 

موسوی


از بازی حکم آموختم :

تک که باشی ...
از شاه سرتری !!

روحت شاد....نامی


من ،
یک جای دنیا
خیلی خوش‌بختم
در چارچوب قاب عکس دونفره‌مان !



زارع


آنقدر بخند که حتی غم به تو لبخند بزند…
آنقدر برای خواسته ات بجنگ که حتی سرنوشت شکستش را قبول کند…
آنقدر عشق بورز که حتی تنفر راهش را بگیرد و برود…
و آنقدر خوب زندگی کن که حتی مرگ دوست داشته باشد زندگی کنیツ

زارع


سالها پیش ماه و خورشید آموختند که اگر هر کدام منتظر نوبت خود بمانند
هر دو فرصت درخشیدن را پیدا خواهند کرد.

زارع


بیا مثلِ دو تا خط موازی

دور از معادلات ِ پوچ و پیچیده

جایی بیرون از تخته ی سیاه

قرار بگذاریم

هر چقدر می توانی از حساب و کتاب، 

دوری کن

آدم ها همگی معلم ریاضی هستند

آسوده دو و دو را چهار صدا می کنند

ولی من و تو را که همیشه در آغوش هم بودیم

جمع نمی بندند

گردش زمین به دور خورشید را قبول دارند

ولی برای منی که روز و شب 

دور تو می گردم 

سخت می گیرند


رسول ادهمی